كوي ادب
كرده ام عشق تو را در دل خود زنداني
روزني نيست برون رفتن ازآن بتواني
يك دهان باز نمودم نفسي تنگ كشي
گفتي آن نيزچه تلخ است ، بخود ارزاني
خواب ديدم كه نمي گيرم ازاين قصه جواب
سّراين قصه نشد باز، توهم مي داني
آفتابي تو مگر شب نشناسي ازروز
روز مي تابي وشب نيزسري جنباني
سايه ات ازسرمن دور مبا دا گفتم
گفتي اي دوست رها كن زچه مي خنداني
تو نشاني مده از خويش درون دل من
ورنه كس نيست كه داند ره دل چنداني
خواب رابردم ودركوي ادب گم كرد م
خام خود مي كني اين ديده ومي خواباني
چه بزرگ است دل كوچك وامانده ي من
كه يكي چون تو نشسته است درآن مهماني
بعد ازاين چشم ترم هيچ نخواهد چرخيد
تا در اين آينه تو خنده كنان ميماني
احد روحاني – 6/12/89
کلمات کلیدی این مطلب :
كوي ،
ادب ،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:13:28
| تعداد مشاهده این شعر :
979
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.