فرقی ندارد طعم جنگی تن به تن باشد
یا بوی اخلاق زمستانی لجن باشد
من از تمام روز های سخت بیزارم
اما اگر روزی در اینجا واقعا باشد!
با هیچ کس حرفی ندارم تا زمانی که
نسبت به گل های لباسم سوء ظن باشد
شاید خودت هم پیش از اینها فکر می کردی
تنها کسی که عاشقش هستم حسن باشد
من حق خود را از لبت خواهم گرفت اما
بیچاره مجنونی که بی دست و دهن باشد
پیشانی ام را تا نبوسی کور می مانم
این بار هم شاید که بوی پیرهن باشد
هر شب به دی ماهی حسابی سرد باید برد
انگشت هایی را که باب سوختن باشد
تنها که باشم از نفس هایم نخواهی رفت
حتی اگر تنهایی ام بین کفن باشد
داری از این رویای شیرین می روی آرام
شاید حواست پرت مشتی کوهکن باشد
با گریه می کوبم به پیشانی بد بختم
بی طاقتی باید همین حالای من باشد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:21:0
| تعداد مشاهده این شعر :
1136
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.