همداستان صادق و قیصر
درد های بزرگی ست در زندگی
درد هایی که مثل خربزه کنار دلت بزرگ می شوند
ریشه و برگ می دهند
خفه ات می کنند
گاهی این درد ها را می شود چید
قاچ زد
به تلافی شب های دل تنگی
مز مزه کرد
جلوی مرغ و خروس ریخت ...
گاهی درد را می شود پیچاند
لای فست فود یک نظر بازی
بین پک کثیفی ازسیگار بهمن
بعدِ فحشی عمیق
گذاشت توی زنبیل بزرگ یک پیرزن
در ازدحام بی سرو ته مترو
مداد را شکست
به تصویر توی آینه بد و بیراه گفت
بعضی درد ها را می شود دست کاری کرد
به شکل یک دلقک درآورد
با او عکسی انداخت
و روی میز بزرگ اداری جا داد
بعضی درد ها را می شود خندید / پوسید / آب بست
( عزیزم !
عشق درد نیست
حتی اگر استعاره ی قیصر باشد در دوستی
عشق عارضه ایست در شباب شعور... )
درد اما گاهی
بزرگ تر است
عجیب تر ،
با تو زاده می شود
بازی می کند
هم لقمه ات می شود
بزرگ می شود
می شود شاه نشین پیشانی ات
بزرگتر می شوی
و او همچنان کودک
از تو شیر می خواهد
زندگی را برایش لقمه می کنی
با اشک پا شوره اش ،
باور کن درد گاهی خودت می شود
گاهی عزیز تر
صندلی راحتی ات می شود که توی آن لم داده ای
کاغذی سفید می شود که ساعت ها خیره می نگری اش
درد حتی بوی فلسفه هم نمی دهد
گاهی فکر می کنم درد
نفرین مدام آن فرشته ی منتقمی ست
که با تو متولد می شود
و در تجمع سرطان های بی شمار حیات
گاهی نطق های طولانی می کند
من کودکی را می شناختم
که اینگونه زیست
با یکی از همین درد ها
من دردی را زیستم
که اینگونه کودکی ست ...
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/5/16 در ساعت : 10:47:9
| تعداد مشاهده این شعر :
1057
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.