دیگـــر برای با تو نشستن، مـــجال نیست
با این هـــجوم درد، امید وصــــال، نیست
هر چند عــــاشقانه تو را، فکر می کــــنم
شوقی برای شاعـــری و شعــر و فال، نیست !
می خواستم که از تو بگویم ولی چه حیف
در قلب سرشکسته ی من شور و حال، نیست
وقـــتی غـــریب باشی و تنـــها میان شهر
فرقی میان شرق و جنوب و شمال، نیست !
بایـــد به غــار و کــوه و بیابان، پنـاه برد
حالا که عشــق شهر، به جز ابتذال، نیست
جز داغــها که مــــرهم دیـــرینه ی منند
بر سینه ی ستـــبر دلم، یک مــدال نیست !
حــس می کنم به آخر این خط رسیده ام
راهی برای زندگی ام جز زوال نیست
₀₀₀
شاعــــر، رهــا کن این گله های همیشه را
دنیا که جای شکوه و فکر و خــیال نیست ! www.2chatr.blogfa.com