یا حبیب الباکین
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
این جمله اول برای خودم و بعد برای همه ی دوستان خوب شاعرم:
هر که در پیمودن راه حق بهانه دارد، بها ندارد.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بی شعرم امّا نه به اندازه ی یک غزل:
سر می زند سپیده ی شب زنده دارها
آوار می شود به سر شب حصارها
چیزی نمانده تا بدمد صبح دولتت
سر رفته است حوصله ی انتظارها *
خون ست قلب شهر، یقینا شکسته است
در سینه ی تمامی مردم انارها
در ایستگاه حادثه جا مانده ایم ما
رد می شوند بی تو تمام قطارها
این شاهنامه بی تو به آخر نمی رسد
از هفت خوان قصّه گذشتیم بارها
ما را به شوق کعبه امید دوباره ای ست
هر چند پای ما شده زخمی خارها
فریاد می زنند تو را یک صدا: "بیا"
منصورهای کشورم از روی دارها
***
یا فارس الحجاز، دلم شور می زند
این جمعه هم نشد خبر از تکسوارها...
* امروز متوجه شدم دوست عزیز شاعرم جناب فردوسی غزلی دارند با همین ردیف و قافیه و یکی از ابیات غزل بنده هم دقیقا مانند بیتی از غزل ایشان است ... رسم ادب ایجاب می کرد با اجازه ی آقای فردوسی با ذکر نام ایشان این بیت را در غزلم بگذارم.
شعر آقای فردوسی:
دیگر بس است پنجره را شاد کن بیا
سر رفته است حوصله ی انتظارها...
آنقدر به دعا نیاز دارم که حتی...
التماس دعا