سلام. خاطره است ديگر. كاريش نمي توان كرد. هر مطلبي كه مي خواهم بذارم ياد بحرين مي افتم. البته اول ياد يك جاي ديگه بعد از آن ياد بحرين. مي دانيد كه اول به ياد چي مي افتم؟:
واي مادرم مادرم مادرم....
واي مادرم مادرم مادرم...
براي مادرم
قلب هاشان از همان اول به هم حساس بود
اين طرف سردار خيبر بود و آن سو ياس بود
درد داري خوب مي دانم ولي يك روز مرد...
فتنه ها اين بار هم از مردمي خناس بود
درب، آتش، ميخ، پهلو، عشق، محسن، مانده ايم
عقل اينجا حكم فرما بود يا احساس بود؟
ياس را با دست مي چينند معمولا ولي
داس مي بينم خدايا... دست هاشان داس بود
هر كدام از يك طرف با تيغ هاشان مي زدند
دشمني هايي كه قنفذ داشت اما خاص بود
" اي كه بستي راه را در كوچه ها بر فاطمه
گردنت را مي شكست آنجا اگر عباس بود..."
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:26:42
| تعداد مشاهده این شعر :
1094
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.