دستم برای گفتن تو خالیست
از شعرهای بعد تو لبریزم
از سبک شعر و قافیه ی قبلی
دیگر خودت بفهم غم انگیزم
شب، ماه، من، چراغ، خیابان ها
یک سایه ی بلند پشیمان بود
کوتاه میشد و لگدش کردم
شب، ماهِ من چراغ خیابان بود
برگشتنت همیشه پر از اشک است
باران غروب آمد و شب برگشت
ای کاش میشد از تو نگویم... یا
میشد که چند سال عقب برگشت
سال هزار و گریه ی خورشیدی
روزی هزار بار نخندیدی
سال هزار و سیصد و هفتادو...
بغضم گرفته کاش نمی دیدی
روزی هزار مرتبه دارم زد
آتش به کل ایل و تبارم زد
در شعر میشود که کنارش بود
هر روز مثل پرده کنارم زد
آهسته خواب رفتن بعدازظهر
شعر و غزل نوشتن بعدازظهر
یک مشت چارپاره ی بی تاثیر
مثل چراغِ روشن بعدازظهر
زیبا، صبور، پاک، ولی شاید
تلفیقی از سکوت و صدا باشد
هم مهربان و هم متکبر که
باید درست مثل خدا باشد
چیزی نمانده ست از این شعرِ
معنی گرا و شاعر فرمالیست
دستم پر است از نرسیدن ها
اما برای گفتن تو خالیست
مانند دست های خودم، شب ها
نور چراغ هی به سرم میزد
برگشت خوردم از تو و از / باران↓
خود را به چشم های ترم میزد
شاید چراغ چوبه ی دارش بود
ای کاش پای قول و قرارش بود
وقتی تمام دلخوشیم این است:
در شعر می شود که کنارش بود
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/7/5 در ساعت : 16:12:27
| تعداد مشاهده این شعر :
1228
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.