منّتِ خورشید کی از جامِ هستی می کشم ؟
سایه ام ، تن جامه ی انکار می پوشم "به "خویش
***
سلام عزیز معزز
کاش به خویش بود ، تا زخویش
**
مرگ ، غمبادِ درنگی نیست ــ غمزآهنگِ یأس
تا بَرَد در ورطه ی حیرانیِ هوشم ز خویش
**
جسارت نباشد تنها قافیه ی منسجم و همراهی کننده ردیف ، در این "بیت" بود
در اکثر ابیات ردیف قدرت کافی را برای نشان دادن خود ندارد.
اما غزل جان داری است.
فعلا
تا ان شاء الله ادامه دهم
...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
سلام
با تشکر از عنایت حضرتعالی
تذکاری که فرمودید بجا و قابل بررسی است اما حقیقتا شعر سختی بود . این که همه چیز را از خود بدانم در اندیشه هم کار چندان راحتی نیست . انسان معمولا فرافکنی دارد . روی این شعر کار کرده ام . فکر می کنم در این نوع ساختار نحوی باید جملات را به نثر برگرداند و دوباره خواند . تا حروف اضافه معنی درست پیدا کنند . یک بار با هم بخوانیم :
- چون حباب از خویش می جوشم
- از خودم فراموشم - کمی لنگ می زند . از خویش فراموش شده ام بخوانیم .
- آغوشم از خودم است
- دود از خویش بر دوش دارم
- وامدار خویشم : کمی به نحو زبان انگلیسی نزدیک شد که of به معنی از را گاهی به جای کسره اضافه هم می آورند . وای به من !
- خودم پاپوش خودم هستم . همه ی هستی را به کار می برم تا عیب کوچک خود را بپوشانم
- از خودم نیش می نوشم
- تا از خویش ببرد مرا
- حلقه در گوش طعنه ها از خود هستم . از ماست که بر ماست
- نفروشم به خویش باید باشد که معنی خودبازی بدهد
- می پوشم به خویش زیباتر است . اما از نظر معنا چون سایه خود از مقوله هستی های عدمی است خود و تن جامه اش یکی هستند . سایه تن جامه ی انکار از خویش می پوشد .
این البته خوانش من بود . به شرح نوشتم که دوستان دیگر را هم مفید واقع شود .
حق نگهدار غم های زیبایتان !