شعری عاشقانه با رگه های طنز
سربازهای شیفت شب
وقتش رسیده است که چون خورشید دستی به دورماه بیاندازم
عطار عطر پیرهنش باشم ، شغلی جدید راه بیاندازم
یک عمر دوست داشتمش حالا ، وقتش رسیده عاشق او باشم
از چاله دربیایم و بی پروا دل را میان چاه بیاندازم
او یادی از گناه نخواهد کرد ، او ساده اشتباه نخواهد کرد
لطفی کنید با کمک شیطان او را به اشتباه بیاندازم
چشمان من که از تب تو مستند ، سربازهای شیفت شب هستند
این خواست تو بود که آن ها را در این قرارگاه بیاندازم
راضی نمی شود دل بی تابم به این که مثل آینه ای بی جان
گاهی به من نگاه بیاندازی ، گاهی به تو نگاه بیاندازم
دارند این سپاه پر آوازه دنبال چشم های تومی آیند
کاری بکن جزایر سبزم را از چشم این سپاه بیاندازم
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 5:28:9
| تعداد مشاهده این شعر :
1171
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.