باز هم غزلی از گذشته ها
سیل اشک
گریه چون ابر بهاران از دل وجا ن می کنم
خا نه ی دل را به سیل اشک ویرا ن می کنم
یک تن از یا ران نشد آخرمرا یا ر ای دریغ
من که جا ن خویش را قربا ن یا ران می کنم
می توان خواند از نگاهم راز پنها ن مرا
گرچه من اندوه خا طر از تو پنها ن می کنم
جا ی آسا یش مرا شد بستر رنج وعذاب
با خیا ل زندگی خواب پریشا ن می کنم
بس که شد آزرده جا ن وتن ز رنج زندگی
ره به پا یا ن نا رسیده فکر پا یا ن می کنم
یا ر پیو ند وفا بگسست من ز ین رهگذ ر
خا نه ی دل را به سیل اشک ویران می کنم
سروده نا صرعرفانیان