اي غيرت رها شده از نام و ننگها
بنويس نام آينه را روي سنگها
بنشين كنار پنجرة زخمهاي من
تكراركن غريو مرا در تفنگها
فرداي بيبهانهتري را به من ببخش!
تا آفتاب بگذرم از شهر رنگها
خورشيد من! بتاب كه بر آسمان روَند
شيران روزگار به جاي پلنگها
در خون شنا كنند غزالان تيزتك
در دشتهاي خشم و جنون چون نهنگها
زنجير ميسرايد و تلواسه ميكشد
عشق نجيب، در پس ديوار جنگها
ناقوس بيصداي كليساي آسمان!
من خستهام از اين همه تكرار زنگها
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1391/8/2 در ساعت : 22:6:42
| تعداد مشاهده این شعر :
957
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.