ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



برای چشمهای نازنین احمد متوسلیان

زمانه ی با احمد زمانه ی بی احمد


 

تو رژ گونه ات را از رژ لبت تميز مي دهی در حالی كه قلبهايی هنوز منتظر و چشمهایی

هنوز به راه ِاحمد متوسليان اند و تو حتی نمی دانی كيست؟ بقال محل؟ نانوا؟ مهندس؟ یا ... اما نه

هيچ كدام ، تو استرس انتخاب تفريح داری و بی خبری از از روزهای چكمه و گل !  تو بی خبری

از زخم هايی كه بی بخيه می مردند ، دقايق را برای گول زدن خودت و ديگران سپری می كنی و

چهره ی عجیب تو حتی با نقشی كه می زنی هم به زيبايی چشم های احمد نيست !!!

تو همين هستی : پنهان ميان رنگها و قالبها و درست زمانی كه با تمام دقت ساعت را برای

رسيدن به موعد ديدار با معشوقت زير چشم داری كسی نمی داند آيا چشم های احمد هنوز در

اين دنيا می درخشند يا نه؟

می دانی ؟ دنيا تو را خلاصه كرده است  به دستهای لاك زده  و خلخالی كه به پا داری ، به

رقص و خنده و كافی شاپ !

برایت از سال پنجاه و نه می گويم ، از آغاز سالهای شصت از زمان چادر مشكی و ريش از زمان

گالن های نفت ، دوچرخه های دوميل و ژيان ، از زمان بانك های كوچك و خلوت  آن

وقت ها كه خيابان ها لاغر از ماشين و آدم بود و دل ها فربه از اسلام . اسلام ! چقدر

گنگ و غریب چه واژه ی تنهایی !

برايت از آن روزها بگويم ، هندوانه پشت چرخها و شبهای ايوان و راديو و

جنگ ... جنگ ... جنگ ... دلم ريش می شود ـ وجنگ ـ كه مي گويم  دلم زخم می شود، تنم درد

می كند ، سرم گيج می رود ، گوش كن ! فاجعه دارد وجنگ گفتن من !

تو را خواب ناز می برد و ــ احمد را برايت بگويم ــ  تو را خواب ناز می برد و احمد را

فكر آسايش تو ، تو را خواب ناز برد و آسايش ات به ارمغان آمد اما ...   بگذریم .

 من خوب پول نمی شمارم اما سالهای بی نشانی احمد را چرا!

 28سال! بيست و هشت سال ! به زبان دل يا به زبان تن فرقی ندارد...به هر دو سنگين است

شهرمان را بگو! برج ساختيم اتوبان زديم  وزير آورديم  وزير می آوريم  وزير می

بريم ، ريا كرديم ، دزديديم ، خورديم ، مد عوض كرديم ، رنگ عوض كرديم ، اين روزها

زمین و زمان بر معامله ی ما می خندند ، خنده که نه !!  قهقهه مي زنند

لباسهای خاكی احمد كجا و اين برجها كجا؟ از ما بعيد بود معامله ای بی سود و پر ضرر .

اصلا دنيا خود را زيور می بندد ، نقش می زند به هفت قلم كه چه بگويم به هفتاد قلم صورت

نحسش را ، كه ما را( دچار) كند !

گول خوردی ، 

تو را مسخ كرده اند ، من فقط خسته ام ، نه شكايت می كنم و نه شكوه می خوانم نه بندی و نه

نصيحتی  گوش ها كه گوش نيست و زبان من هم كه زبانی نه ...

راستی (دچار) را برايت بگويم ! دچار شمال و ويلا ، دچار اروپا و آمريكا ،دچار

لباسهای قشنگ،  دچار هوس ، دچار پول و چک و بانکهای رنگارنگ دچار 

قدرت  و بنز! راستی بنز يا الاغ ؟ هر دو مرا می برند و هر دو تو را مي رسانند . الاغ مركب

نبی بوده و سلمان ...بنز هم فلان و فلان...الاغ از آن من و بنز از آن تو...چقدر زود عوض می

شويم... يا نه ...چقدر زود عوضمان كردند...عوضی مان كردند، عوضیها عوضیمان کردند!

زمانه ی كوچه های آفتابی با رنگ آجرسرخ ، زمانه ی جوی های لاغر وتنگ ، زمانه ای كه

پر از عطر آشهای نذری  بود زمانه ی خوبی بود ، زمانه ی خوبی بود . آه !

 از ما گرفتند یادش بخیر زمانه ی خوبی بود

و جنگ ...آه جنگ... نمیدانم چرا چك نويسم بوی باروت می گيرد ، کاغذم درد میکند ، انگار تا

می گويم جنگ قلم تير می شود سرخ مي شود سرم داغ می شود بوی باروت می دهد نفسم

دلم تیر میکشد .

با من بيا اینجا پشت خاكريزها چه معرکه ایست ، اینجا بازار فرشته های خداست اینها

معرکه گیران پشت بازارند ، نان بهشت می خورند و آب بهشت می نوشند و بعد معرکه ای

و پول بهشت ! اینها صله بگیران کاسه به دست خدا هستند .

دستهای خشك و ترك خورده ، زخم های بی بخيه، نگاه هایی که از لالایی مادر مهربانترند

و لبهايی كه به ذكر می جنبند و گاهی می خندند نه به لباس گشاد و پوتين پاره شان

به سلاحي كه ندارند و دوام آوردند !

اينجا حلوا تقسيم می كنند  دختر  ، حلوا می خورند ، شيرين است

امروز؟ حلواها را خورده اند ، پای ما زهر تقسيم می كنند ، زهر می خوريم ، شیرین است ؟!!

راستی احمد هنوز نیامده ، برج میلاد کاشته ایم احمد !

کلمات کلیدی این مطلب :  سردار ، احمد متوسلیان ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1391/8/11 در ساعت : 23:18:12   |  تعداد مشاهده این شعر :  1394


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

علی رضا آیت اللهی
1391/8/13 در ساعت : 0:25:38
سلام
احساسی است قابل تقدیس و
الهی...
موفق و موید بوده باشید انشاء الله .

.................................................

سلام بر استاد خوب و عزیزم

نظر لطف شماست استاد

زنده باشید و سلامت
علی‌رضا قزوه
1391/8/13 در ساعت : 12:18:36
مرحبا و مرحبا و مرحبا. خدا به قلم تان روزتا روز برکت بیشتر عطا کند. شیرینی نثرتان و شور شعرتان افزون باد...

--------------------------------------------------------

سلام استاد عزیز و گرانقدرم

ممنونم از نظر لطف شما ، محبت شما باعث دلگرمی و افتخار این حقیر است

سالم و سربلند باشید
سیده فاطمه صداقتی نیا
1391/8/12 در ساعت : 10:49:32
ستهای خشك و ترك خورده ، زخم های بی بخيه، نگاه هایی که از لالایی مادر مهربانترند

و لبهايی كه به ذكر می جنبند و گاهی می خندند نه به لباس گشاد و پوتين پاره شان

به سلاحي كه ندارند و دوام آوردند !
سپاس
بازدید امروز : 2,440 | بازدید دیروز : 16,528 | بازدید کل : 122,975,361
logo-samandehi