چيزي مرا به سوي شما مي كشاندو...
شبها به گفتگوي شما مي كشاندو...
مابين ياس فلسفي برگهاي زرد
چشمم به جستجوي شما مي كشاندو...
گويي خدا تمام حواسش به قصه نيست؛
پايم به آبروي شما مي كشاندو... .
...
تقدير تب شبيه غزلهاي عاشقي
بغض مرا به سمت خفا مي كشاندو...
باور نمي كنم كه دلش جاي ديگريست؛
اشكي كه هاي و هوي شما مي نشاندو
تدبير شرم سرخ كه برعشق،نافذست
بيهوده جان خسته ي ما مي ستاندو
روحي كه بسته است ميان دوچشم مات
با دست درد از دوجهان مي رهاندو... .
پانزدهم آبان ماه 1391
.