به نام خدا و با سلام خدمت جناب خصلتي و تشكر از وقتي كه اختصاص داديد.
در خصوص مواردي كه مطرح فرموديد، ذكر نكاتي را ضروري ديدم:
1- اينكه فرموديد واژگان عربي زياد به چشم آمد را قبول دارم (البته در مقايسه با اشعار امروزي). البته حقير، خود مشكلي با اين موضوع ندارم و ترجيح ميدهم اين موضوع را سدي براي بيان آنچه در ذهن است، نپندارم مگر اينكه واقعاً درك شعر را براي مخاطب سخت كند. از حضرت حافظ نيز اين شاهبيت را به غايت دوست دارم كه حدود نصف آن (و از نظر معنايي بيشتر از نصف آن) عربي است: «چشم حافظ زير بام قصر آن حوريسرشت/ شيوه جنات تجري تحتهاالانهار داشت».
البته به اين نكته نيز بايد توجه كرد كه در اينجا، خود قافيه نيز به موضوع استفاده از واژگان عربي دامن زده است. ضمن اينكه به نظرم واژگان استفاده شده، آنقدر پيچيدگي معنايي ندارند كه مخاطب را در درك شعر با مشكل مواجه كنند. شايد سختترين واژههاي عربي استفاده شده در شعر، اينها باشد: فائض، باسط و قابض، غامض، مؤاخذ و فرائض. كه همخانوادههاي بسيار پركاربردي در فارسي دارند يا خود پركاربرد هستند: فيض، انبساط، انقباض، پيچيده و غامض، مؤاخذه، و فرائض يا فريضه.
البته با توجه به توصيه دوستاني چون شما، سعي خواهم كرد واژگان نوتري را «نيـــز» استفاده كنم (اولين تلاشهايم در اين خصوص، تقريباً به سرانجام رسيده كه در سايت خواهد آمد انشاءا... . در آن شعر، كار داشت به «آيفون تصويري» ميكشيد كه جلويش را گرفتم!!).
2- در خصوص مصراع اول، با خوانش خودم، ايراد وزني ندارد (كه نميشود البته آن را هم نوشت. بماند انشاءا... براي اولين ديدار حضوري). اما اينكه كودكانه است و با بقيه ابيات ناهماهنگ را قبول دارم. خودم هم درگير آن بودم اما چون «واقعاً» اولين مصراع سروده شده براي اين شعر است، بايد بيشتر به آن فكر كنم (لازم به ذكر است اين هم تلاشي -قاعدتاً ناموفق- براي استفاده از واژگان امروزيتر بوده است!!). در واقع، قافيه را همان «قرمز» مصراع اول، پايهگذاري كرده است.
3- تكرار سين البته برايم جاي ابهام است كه چرا جالب نيست؟ بايد بگويم اين مصراع در ابتدا اينگونه بود: «فردوسي و سنايي، عطار و شيخ و حافظ». كه بعد حافظ را در بيت ديگر استفاده كردم. من از اين نوع تكرارها (البته به شرط خوشآوايي) لذت ميبرم. اين بيت را از بنده بخوانيد (كاف شكر مشدد است): «شهد و شكر ريزد از شعرم، شرابي هم بيار/ شاهد شوخ شرارانگيز شهرآشوب من!». شايد با توضيح بيشتر شما، منظورتان را درك كنم.
4- با كمبود «است» در مصراع «گويـا گـرهگشـــايي، رَسـمي زِ يــاد رفتــه» نيز موافقم. خودم نيز به آن فكر ميكردم و آمدم براي اصلاح كه ديدم شما، نقدتان را نوشتهايد. اينگونه شد: «رسم گرهگشايي، گويا ز ياد رفته». ضمناً در ابتداي بيت 5 نيز، به جاي «بيم و اميد كشتام» نوشتم «امّيد و بيم كشتام» كه با «لبخند و اخم توأم» هماهنگتر شود.
5- «دستان» را نميدانم. معناي بلبل كه نميدهد در اين مصراع: (دستان به سر نهاده، تسليم يار گشتيم). اتفاقاً اين هم از تلاشهايم براي استفاده از مفاهيم روزآمد بوده. در قديم كه براي تسليم، دو دست را بر روي سر نميگذاشتهاند. من خودم زمان فردوسي را كه يادم است، اينگونه نبود!! :)) . گذشته از شوخي، گزينه ديگري ندارم فعلاً براي دستان.
6- به حذف «واو» قبل از «عاجز» هم فكر خواهم كرد.
باز هم ممنون از لطف شما.
منتظر نظرات احتمالي ديگرتان هستم.
تا باشد از ا