درد دارم . بيانش آسان نيست. جان سالم به در نخواهم برد
شعر من زايمانش آسان نيست. جان سالم به در نخواهم برد
اتفاق از تو روي اسب افتاد! مرد موعود،کشته شد در باد
زير و رو، اين و آنش آسان نيست. جان سالم به در نخواهم برد
▼
خواب ها را يكي يكي مي گشت. شب نمي شد، ستاره اش كردند
مثل يك اتفاق، خالي بود. ماجرا خورد و چاره اش كردند
ريشه اش را به ريش يك بز بست. تنگه اش را به ناف هرمز بست!!!
نطفه اي بود و سقط شد ناگاه، كاغذي بود و پاره اش كردند
▼
توي خواب از تو زیر و روو مي شد. صبح فردا جهان چه حالي داشت
بسترش كه اسير مردن بود، طعم آغوش نيمه كالي داشت
دست هايش غريق خون بودند. قاب هايش كه واژگون بودند
سگ شد و لرزه در دلش افتاد، گربه دلشوره اي سفالي داشت
▼
مرد موعود، زير اسب افتاد. آه! بيچاره نوعروسم بود
گرچه بيدار نيست با اين خوا!!! بي محل با محل خروسم بود
از طنابي درخت بالا رفت. موشي از زير تخت بالا رفت
درد من در پي دوايي نيست. عشق من (( گربه ملوسم)) بود
▼▼▼
درد دارم خدا شفا بدهد. كاري از گريه بر نمي آيد
ختم خيري به ماجرا بدهد. كاري از گريه بر نمي آيد
زايمان كرد و مرده اي زاييد. شعر من بچه گربه را بلعيد
سگ اگر دل به بغض ما بدهد، كاري از گريه بر نمي آيد