هوالجميل
در استقبال محرم
چهارپاره ای نذر ماه قبیله ی بنی هاشم
روی زره پوشید چرمش را
مثل همیشه سبز بر تن کرد
با گوشه ی چشمش نگاهی سرد
سمت سپاه سرخ دشمن کرد
عطرش میان خیمه ها پیچید
آرام از بین حرم رد شد
وقت نبردی نابرابر بود
حال زمین و آسمان بد شد
رخصت نبود و بی صدا میسوخت
چرخی زد و روبند خود را بست
حالا زمان دلربایی بود
عباس بازوبند خود را بست
عاشق شدن را خوب میفهمید
هرکس که با او روبه رو میشد
من شک ندارم دشمنش حتی
مشتاق و خاطرخواه او میشد
آری به شیر سرخ مشهور است
عباس در بین عرب زیرا...
در هر نبردی ساده معنا کرد
از نوجوانی بی رقیبی را
میرفت سمت قصه ای دیگر
از ردپایش آب میجوشید
چشم بصیرت بود میدیدند
او جرعه جرعه نور مینوشید
صحرا پراز چشمان شیطان بود
روبند خودرا او چرا وا کرد؟!!!
تا وان یکاد از گردنش افتاد
هرچشم زخمی کار خود را کرد
هر قدر کمتر میشد از جسمش
مانوس تر میشد برایش مشک
بی دست بود و بعد هر زخمی
ناموس تر میشد برایش مشک
بگذار از این قسمت شعرم
دیگر تمامش نقطه چین باشد
از روضه ی عباس میترسم
اینجا اگر ام البنین باشد
این را نگفتم از سر روضه
تا در غمش چشمی ببارد که !
بگذارشعرم نقطه چین باشد
یک پهلوان روضه ندارد که...
...........................
...........................
...........................
...........................