این روزهای خسته ی تعطیل سرگردان
دنبال ردپای عزرائیل سرگردان
یخ بسته در پسکوچه های شهر می گردم
از من، تجسم می شود قندیل سرگردان !
آزرده ام دست از سر من برنمیدارد
دلشوره های مبهم یک ایل سرگردان
من را زنی بدبخت، جای گنج پیدا کرد
در جعبه ای بر روی دست نیل سرگردان
از مادرم، تنها سکوت و پینه یادم هست
با رختهای چرک در زنبیل سرگردان !
بابام هم که ظاهرا یک گورکن بوده است
بر روی دوش او کلنگ و بیل سرگردان
با اینکه عمری بی برادر زندگی کردم
دنبالم افتاده است یک قابیل سرگردان
هرجا که می گردم از اجدادم ردی مانده است
با باد می چرخند این فامیل سرگردان
ازکودکی عاج غرورم را لگد کردند
مانند موری زیر پای فیل سرگردان
مربع
من عاشق مرگم ولی سویم نمی آید
این روزهای خسته، عزرائیل سرگردان !
تاریخ ارسال :
1391/9/14 در ساعت : 16:29:27
| تعداد مشاهده این شعر :
1107
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.