یکی از آن همه کولی زنان کوزه به دست
تویی که آمد و صبحی کنار چشمه نشست
نشانده زیر دو شمشیر هندی خونریز
دو ترک غارتی نیم خواب و نیمی مست!
دو آبشار دوگیسوی هردوان یکریز
دو بافه موی سمن بوی هردوان یکدست
زنی به شعبده چشم سرمه بین ساحر!
زنی به جادوی رنگین ناخنان تردست!
زنی که آبی عریان چشمه چون تن من
به نازکای سرانگشت های او دل بست
زنی که خاطره عطر و عطر خاطره اش
نسیم وسوسه در پرده های خواب منست
زنی که در سفر کوچ ایل کوزه به دوش
رسید و قدر درنگی کنار چشمه نشست
نشست و کوزه ای از گریه های من پر کرد
زنی که رفت و دل از من شبیه چشمه شکست...