ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



پالتو پوش

به علی محمد مودب



شب

بلند بود پالتویِ مرد بلند بود شب

آیا چند سکّه­ی سیاه داده­ای

بالایِ پالتویی که دست­هایت را نمی­فروشی

                                           به تاریکی؟

بالاپوش­­ات را به چوب­لباسی آویختی

باران ایستاد

عینک­ات را در آوردی و شب سیاه­تر شد

شبِ سیاه تر

طوفانِ رهگذر از شهر هم مؤدب تر شد

اصلن مداهنه این­جا به کار هم نمی­آید

مردی که عشق را در این شهرِ لعنتی

در دست­مال­های یک­بار مصرف

تف نکرده است -

زمستان را با پالتو و عینک­اش به خانه خواهد آورد

باد را پشت در خواهد گذاشت

تهران را پشت سر…



دی ما ۹۱

کلمات کلیدی این مطلب :  پالتو ، پوش ،

موضوعات :  سایر ،

   تاریخ ارسال  :   1391/10/24 در ساعت : 13:22:28   |  تعداد مشاهده این شعر :  1245


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

سیاوش پورافشار
1391/10/26 در ساعت : 0:18:24
بنام خدا
از خواندن این شعر سپید زیبا فیض بردم شعری است با ارتباط تنگاتنگ تصاویر که همراستایی تصاویر بسیار چشم نواز است از واژه هایی مثل
پالتو، سیاه، باران،باد، زمستان، شهر چه می توان جز یک تابلوی نقاشی که در مایه های تقریبا سوررئالیسم طراحی شده است برداشت کرد یک هیجان خاص می دهد از مردی که آنقدر بزرگ است که به محض اینکه عینکش را بردارد شب سیاه تر می شود.
موارد منفی و مثبت قابل مطرح:
1-معلوم نیست چرا مردی که اینگونه باد را پشت در می گذارد و تهران را پشت سر چرا سرما یا همان زمستانرا به خانه می آورد؟
2-کاش ما مدرنیسم را بر پایه اعتقاداتمان بپذیریم گاهی اگر عنوان مدرنیسم یا پست مدرنیسم بر شعری می نهیم باید منظورمان آن مدرنیسمی نباشد که بر همه اصول پذیرفته شده کهن خط بکشد. از این لحاظ این شعر را مدرنیسمی می دانم که ارزش ها را در جای خود پذیرفته است توجه کنید به این بند:
مردی که عشق را در این شهرِ لعنتی
در دست¬مال¬های یک¬بار مصرف
تف نکرده است
3-زبان شعر مقداری ویرایش میخواهد:
شب
بلند بود پالتویِ مرد بلند بود شب(شب دومی برای چه آمده است)
یا
آیا چند سکّه¬ی سیاه داده¬ای(آیا حشو است)
یا
اصلن مداهنه این¬جا به کار هم نمی¬آید(هم چه لزومی برای آمدن دارد؟ آیا نمی توان گفت اصلن مداهنه این-جا به کار نمی¬آید یا بهتر آنکه می گفتیم اصلن مداهنه هم این¬جا به کار نمی¬آید)
همچنین در
شبِ سیاه تر
طوفانِ رهگذر از شهر هم مؤدب تر شد
آیا شب سیاهتر با توفان رهگذر همراهند در این صورت باید بعد از شب سیاهتر یک واو می آمد یا اگر اینگونه نبود و شب سیاهتر قید زمان است.
در ضمن از لحاظ فرم بین عینک و اش و بالاپوش و ات فاصله باید می افتاد تا عینکاش و بالاپوشات خوانده نشود
باآرزوی موفقیت برای دوستان
اکرم بهرامچی
1391/10/27 در ساعت : 15:32:28
سلام آقای خالدیان
چندین بار خواندم و اصلا نفهمیدم یا من اصلا درک ندارم و یا ..................
محور محکمی نداشت نه در استفاده از ترکیبات و نه در تصویر سازی ها
مردی که عشق را در این شهرِ لعنتی

در دست­مال­های یک­بار مصرف

تف نکرده است -
و بعد میگوید
زمستان را با پالتو و عینک­اش به خانه خواهد آورد

باد را پشت در خواهد گذاشت
؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/

محمد یزدانی جندقی
1391/10/25 در ساعت : 1:56:1
با سلام و درود
چند شخصیت در این شعر حضور دارند اول پالتو پوش که نقش محوری دارد دوم شخصیت پنهانی که با وی در تعامل است سوم یک تیپ اجتماعی و چهارم دانای کل روایت // اگر تقدیم نامه این اثر نبود به عنوان یک مخاطب این شعر می توانستم و حق داشتم از این روایت برداشت کاملا متفاوتی داشته باشم از انچه هم اکنون می نویسم بنا بر این اولین کار مشکلی که پیش رو دارم تقدیم نامه این شعر است که اولین حق مرا که برداشت آزاد از شعر آزاد است سلب می کند با این حال اعتماد به نفس ستودنی شاعر در این سطر :
)طوفانِ رهگذر از شهر هم مؤدب تر شد)
به من مخاطب نوعی این اندازه جرات انگاره می دهد که پالتو پوش را غریبه ای آشنا در ازدحام یک جمعیت خود خواه و زیاده طلب تصور کنم که این غریبه با پندار رفتار و گفتار خود در پی اصلاح انهاست و موفقیت یا شکست او در این گیرو دار در حالتی از تعلیق است هر چند پایانبندی شعر
زمستان را با پالتو و عینک­اش به خانه خواهد آورد
باد را پشت در خواهد گذاشت
تهران را پشت سر…
حداقل بر این خبر مهر صحت می گذارد که پالتو پوش اگر نه بر یک تیپ اجتماعی سرکش و حوادث پیرامون حداقل بر خویشتن خویش با خود آگاهی و اقتدار پیروز شده است
و اجازه می خواهم خلاف عادت معمول خودم که انتقاد از بیشتر شعر هایی است که بررسی می کنم این شعر را به لحاظ فرم بسیار عالی معرفی کنم هیچ کلمه ای تصادفی وارد متن نشده و کلمات با تر کیب های تازه و متنوع پی در پی کوتاه سریع و منقطع یکدیگر را پوشش داده اند :
شب
بلند بود پالتویِ مرد بلند بود شب
استعاره از بلندی شب در بلندی پالتو
و دادن سکه سیاه بالای پالتو
و همینطور این استعاره ادامه دارد تا پایان و بسیار موثر در جذب مخاطب و کشیدن او تا سطر پایانی
و نکته انتقادی ام فقط به این لحن بر می گردد
آیا چند سکّه­ی سیاه داده­ای
شاید لهجه ی شخصیت دوم روایت مورد نظر است و البته تکیه کلام هایی از لحن دانای کل هم این مورد را تایید می کند
مانند )بالا پوشات و ) عینکات ) و... ولی به نظرم اگر لحن این سطر از عامیانه به آمرانه تغییر کند بهتر است هر چند که همین لحن خود از نشانه های ورود شاعر به مرز های تازه ای از شعر منثور محسوب می شود

نتیجه اینکه این شعر در کنار چند کار ازاد خوب از شاعران دیگری که در دفاتر شعر سایت به ثبت رسیده مجال موفقیت دارد// در پناه حق

حمید خصلتی
1391/10/26 در ساعت : 23:25:1
این شعر ازآن دست شعر هایی است در نوع خود موفق وقابل تقدیر است وبا یک نگاه کلی میتوان به پیشرفت وموفقیت صاحب اثر در آینده بسیار امید بست.شعری که اگر سطر تقدیم آن نمی بود به گفته ی سرور عزیزم جناب یزدانی جندقی مجال هم داستانی وهمراهی بیشتری با مخاطب پیدا می کرد.وقتی شعری سپید وروایی به کسی تقدیم میشود مخاطب نا خواسته به دنبال مولفه هایی میگردد تاحضور شخصی که شعر به او تقدیم شده را بیابد وشاید هم ناخود آگاه باشد. واین خود محدودیت در تاثیر گذاری شعر ایجاد می کند.یکی از نقاط قوت این شعر روایت است که با واژه هایی خاص مثل:پالتو پوش،عینک،زمستان،تهران گره می خورد وموجبات تاثیر در ذهن مخاطب را فراهم می اورد. اگربهم ر یختگی های ابتدای شعر نبود این شعر زبانی روان ویکدست داشت. در ابتدای شعر شاعر شب را با فاصله از سطر دوم نوشته است و در سطر دوم آورده است:بلند بود پالتویِ مرد بلند بود شب که به نظر می آید در این سطر آنچه اتفاق افتاده با انچه منظور نظر شاعر بوده فرق می کند.از نوع نوشتن دوسطر اینگونه بر می اید که فقط بلند بودن پالتویی را مورد اشاره قرار میدهد ولی اگر شب در ابتدای سطر دوم خوانده شود خواهد بود:
شب بلند بود،
پالتوی مرد بلند بود و با این اوصاف شب دوم قابل حذف خواهد بود. و در این خوانش دوم است که مخاطب به انچه می خواهد خواهد رسید.تقابل شب وپالتویی که مخاطب به آن رنگ سیاه شب را میدهد وبعد بلندی پالتو وبلندی شب فضایی وهم انگیز مثل شب ایجاد میکند.

اما در ادامه باز سطرها در هم فرو میرود ومشخص نیست در کجا سطر به پایان میرسد ودر کجا آغاز میشود؟

آیا چند سکّه ی سیاه داده ای

بالایِ پالتویی که دست هایت را نمی فروشی

به تاریکی؟
در آیا چند سکه سیاه داده ای؟ منادا معلوم نیست وبعد قرار بوده است چند سکه ی سیاه بالای پالتویی داده شود ولی اینگونه نمی شود وجمله کاملا ناقص رها شده وجمله ای دیگر آغاز میشود.
نمی دانم شاید در این چند سطر نشانه ها وعلائم نگارشی جا مانده اند که اینگونه بر سر شعر آمده است اما در ادامه شعر به انچه باید باشد رسیده است به نظر من شعر میتوانست از اینجا آغاز شود:
بالاپوش ات را به چوب لباسی آویختی

باران ایستاد

عینک ات را در آوردی و شب سیاه تر شد

اگر شعر اینگونه آغاز میشد مخاطب یک شروع زیبا،شگفت وغافل گیر کننده را تجربه می کرد.چیزی که در شعر کلاسیک به ان براعت استهلال می گویند اتفاق می افتاد.
بالا پوشت را........آویختی....باران ایستاد
وبعد:

عینک ات را در آوردی و شب سیاه تر شد .مخاطب چه انتظاری بیشتر از این دارد؟شاعر خوب حرفش رازده است.

و ادامه شعر روند یکنواختی دارد تا می رسد به:مردی که عشق را در این شهرِ لعنتی

در دست مال های یک بار مصرف

تف نکرده است

.برخلاف پاره های زیبای بالا من این پاره را جز ادا اطوارهای شبه پست مدرنیستی چیز دیگری نمی بینم والبته به نظر من این پاره از ارجمندی وفخامت پاره های بالادستی خود کاسته است.
اما در پایان شعر ختم به خیر شده وبا پاره ای قابل قبول به پایان میرسد:

زمستان را با پالتو و عینک اش به خانه خواهد آورد

باد را پشت در خواهد گذاشت

تهران را پشت سر


برای شاعر محترم موفقیت هر چه بیشتر آرزو دارم.یاحق
محسن کاویانی
1391/10/25 در ساعت : 14:34:35
زیبا بود داداش

------------------------------

سپاس گزارم.
زهرا آراسته نیا
1391/10/27 در ساعت : 14:43:36
سلام جناب خالدیان
بسیار زیبا بود . لذت بردم

-------------------

سلام سرکار خانم آراسته
سپاس گزارم
میثم خالدیان
1391/10/27 در ساعت : 12:54:44
از همه ی دوستان سپاس گزارم.
یا حق
بازدید امروز : 15,265 | بازدید دیروز : 8,233 | بازدید کل : 122,971,658
logo-samandehi