ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



باور خورشید
چه نوری میرسد تا عرش از سمت سر خور شید
که عالم را تکان د اده است رعد باور خور شید
 
چنان از جلوه اش هفت آسمان خورشید باران شد
که تا شام ابد شد زنده ظهر محشر  خور شید
 
به گوش بادها نطق فصیحش خورد و طوفان شد
همه دیدند بر نیزه به پا شد منبر خورشید
 
دوام روشنایی زمین را او ضمانت کرد
و خنجر را زبون می کرد  خون حنجر خور شید
 
اگر چه برنگشت از علقمه سقای بی ساغر
علمداری پس از مهتاب کرده خواهر خور شید

د لی پشت سرش لرزان و اشک التماسش سرخ
چه طولانی شد آن لحظه، وداع آخر خورشید

که او از من بود من نیزاز او، عشق می فرمود
شروطش را چنین انگاشت روی سر در خورشید

به جوش آورد ه خونت خون هستی را ، چه آغازی
حکایت همچنان باقی ست بین دفتر خورشید
کلمات کلیدی این مطلب :  رضا محمدی ، باور خور شید ، شعر عاشور ایی ، قصلان ،

موضوعات :  عاشورایی ،

   تاریخ ارسال  :   1391/12/3 در ساعت : 16:51:28   |  تعداد مشاهده این شعر :  996


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 5,215 | بازدید دیروز : 7,712 | بازدید کل : 121,720,683
logo-samandehi