آن نفسی که با خودی یار چو خار آیدت
وان نفسی که بی خودی یار چه کار آیدت
آن نفسی که با خودی خود تو شکار پشه ای
وان نفسی که بی خودی پیل شکار آیدت
آن نفسی که با خودی بسته ابر غصه ای
وان نفسی که بی خودی مه به کنار آیدت ...
از غزلیات مولانا در دیوان کبیر شمس
بی خود در مقابل باخود صفتی کم نظیر در ادبیات عرفانی محسوب می شود که مفهوم سازی بر روی این صفات با اضافه نسبت ) انه ) و ) یای نسبت ) انگونه که حضرت مولانا در غزلیات شمس به کار برده است بستر ساز شناخت است در این غزل )
در دلم زخم دیگری گل کرد زخمی از جنس صحبتی بیخود
خنجری تیز و آبدیده کشید لحظهی بیمحبتی بیخود
من چه کاری به دیگران دارم من فقط داغ بیامان دارم
خون تازه به خلوتم پاشید از سر تیغ منتی بیخود
بی خود ) مترادف بی فایده و بی مصرف به کار گرفته شده و این مورد انتقاد است
حال انکه کلمات کلیدی این شعر راهنمای مخاطب به فضایی جدی است و شعر نیز چنین است استفاده از اینگونه کلمات فقط در متن با رویکرد طنز آمیز پذیرفتنی است البته در همان فضانیز بهتر است از کلمات مترادف مانند بی فایده وبی مصرف به جای بی خود استفاده کنیم
در این قسمت در ترکیب به دست آرا م :
دیگری شوکران به دست... آرام...
با توجه به وزن عروضی
فاعلاتن مفاعلن فع لن // نقطه چین پس از دست را بردارید که ت ساکن و اضافه ی دست در الف آرام ادغام شود و سکته از میان برود اگرچه این ادغام از شیوایی بیان می کاهد اما از صورت حاضر بهتر است
وزن عروضی مناسب دوری و بیان صمیمانه از نقاط قوت این غزل محسوب می شود