سلام
صبح جمعه ما را با دستان تحفه بردار عزرائيل پيوند دادي
تحفه اي كه تمامي خلقت منتظرش بود
تا ان اتفاق بزرگ بيفتد
وحضرت دوست در يك چله اختصاصي عطر گل اهورايي رااز همنشيني با دستان خويش به باباي ما هديه كند
اي كاش مادرمان سيب را نميديد
و ذهن باباي مان را ميل جاودانه شدن مشغول نميكرد
و ماموريت عزرائيل در اين همه ترافيك بردن بقول شما عزيز غصه ها كمتر ويا هيچ ميشد
ولي حالا ناگزيريم تا به تماشاي هنر صاحب عرش بنشينيم ودرين تبعيد ظلماني چراغي را بيفروزيم تا دوباره دچار سيب ها نشويم
بابا ومامان را به يك سيب ازمودند
ولي ما در هجوم تگرگ سيب هاييم
ايكاش چتري بيابيم از جنس ايينه تاهم خودمان را نشانمان دهد و هم راه را و هم از بازتاب نورش دچار سيب سرخ حوا نشويم
در هر حال درود بر بابا و سلام بر مامان
لذت بردم خانم زرعي از سروده تان وازشما هم بخاطر اينكه از پر حرفي بنده بي حوصله نشديد سپاسگزارم
زنده باشيد و افق ذهنتان سرشار از جرقه هاي ناب
*****************
سلام آقای مقدم
شگفت زده شدم نه خسته...
فوق العاده بود...
مطمئنا نوشتتون تا شب فکرمو بخودش مشغول خواهد کرد...
واقعا عالی بود... ممنون