نگار نازنین 2011-3-6
دیدم شبی بخواب یک نگار پرخمار شیرین
خالق چو نقش دگر نکرده بآسمان و زمیـــن
زلف سیه اش ، سایه کرده بماه آن مه جبین
اختر بختم بکنج پسته اش گشته بود همنشین
تیر مژگانش به کمان ابرو ، آماده این چنین
که بخون کشد گستا خش چو بسملی بزمین
من بخیال بوسه ای زرخسار ولب پری روی
صدای زنجیرم بهوش آورد، آن یار دلجوی
زبان خموش بود وسکوت ، نگاه ها گفته راز
عرض نیاز کردم ز دلی بیقرار و پرسوزو گداز
خندید به ساده گی من و کشتگان وصالـــــش
که کشته بسی چو من ، ز تیر نگه و اختر حمالش
مفکر تپید چو بسملی بخون تپیده بر زمیـــن
هر چیزیکه گفت در آن سکوت ، آمدم یقیـــــــن
کلمات کلیدی این مطلب :
،
،
،
،
،
،
،
،
،
،
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/23 در ساعت : 11:47:27
| تعداد مشاهده این شعر :
1172
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.