ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



نوآوری و تجربه گرایی در قلمرو شعر معاصر، نگاهي به كتاب« وقتي تو آمدي من مرده بودم» سروده عبدالرضا شهبازي
نوآوری و تجربه گرایی در قلمرو شعر معاصر، نگاهي به كتاب« وقتي تو آمدي من مرده بودم» *
ايرج كاظمي
بیان شوق چه حاجت که سوز آتش دل
توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد
شناخت ذاتِ همیشه زنده و جوهر کلمات قدم اول، سیر صعودی فرهنگ بشری است، تا دانش: کاربری و کلمات و جملات بر پایه همین شناخت در ذهن خلاق انسان متفکر امروز شکل نگیرد، هیچ حرکت و پیشرفتی در مسیر تکامل شدن و اعتلای جامعه انسانی به منظور رسیدن رموز خود شناختی و آن گاه خداشناسی کارساز نخواهد بود و دریچه تحول به سوی گلزار حقیقت و حقیقت بینی گشوده نخواهدشد.
آیا چه عنصری پیشقدم تر از واژگان در قلمرو زندگی بشر وجود دارد؟ و چه اندازه می توان نسبت به این پیشگامی و مزایا و آثارش بی تفاوت و بی اعتنا بود برای باز کردن مطلب باید بگویم که اساساً کلمات در قالب منظومه های جاندار در سه وجه سنتی، نیمه سنتی و آزاد هر کدام جایگاه خاص خود را دارا هستند مهم این است که سربان درونی واژه واژه این کلمات بتواند برای لحظاتی انسان را به عوالم ناشناخته ذهن بکشاند.
واژه به محض بیرون جستن از دهان و تلاقی با فضای نامتناهی زندگی پویایی خود را آغاز می کنند. سالهاست واژه های «تعهد» و متعهد رایج ترین کلامی شده اند که درباره شعر به طور اخص و هنر به شکل کلی بدون هیچگونه تعریف و توضیحی بر سر زبان ها افتاده است و در بسیاری اوقات زیربنای اصلی رد یا قبول «هنرها» شده است منتهی که اگر بجا و به مورد مصرف شود آن حق را دارد که به صورت یک قانون همیشگی ناظر بر هنرها باشد.
اما واقعیت مطلب این است که سخن و سروده شاعری را می توان در شمول تعهدی قرار داد که در ارائه کلمات خود در هر معنا و مطلب صداقتی قبلی داشته و با چنین کلماتی در باطن شنونده وطن کرده و زندگی ابدی را برای خود فراهم آوردند .
اعتقاد و ایمان برگفته ها و نوشته های خود عین «تعهد» است و با قرار دادن کلمات در جای حقیقی آنها حقیقت احوال «متعهد» است.
به سخن سقراط متفکر جهان بشریت و اندیشمند راستین یونانی اشاراتی داریم که می گوید به لوسیاس و خطیبان دیگر و به هومر و شاعران دیگر و به همه کسانی که گفتارهای سیاسی می نویسند و نامش را قانون می گذارند، پیام مرا برسانید.
پیام من این است که گفته هایشان باید مبتنی بر شناسایی حقیقت باشد تا چون پای آزمایش پیش آید، سخن ایشان بتواند از خود دفاع کند. اگر چنین کنند نه تنها شاعر و سخنور و قانونگذار خوب خواهد بود بلکه مقامی ارجمندتر از این خواهند داشت. بعضی واژگان در درون یک مصراع یا یک بیت و حتی یک غزل و قصیده وقتی نظام سازمانی خود را در حوزه تشریفات و تعارفات قرار می دهد از منزلت و اعتبار می افتد و اینجاست که باید گفت ذات زنده کلمات تشریفاتی در مسیر اغتشاشات بیانی دشمن سرسخت ابدی گوینده خود می شدند، آیا با کنار هم قرار دادن اقیانوسی از کلام در مجموعه ای قطورتر از اشعار حماسی فرزانه بزرگ توس محلی برای حرمت گذاری به شاعری چون میرزا حبیب قاآنی که در عین حال شاعری چیره دست و قصیده سرایی ماهر است که سروده های هنرمندانه ولی سخت سنتنی و تقلیدی اش سقف بازار کهنه تهران را در نقش درویشی بر دیوارهای دود آلود بر چشم تاریخ شناس می کشاند قابل قیاس است. چرا که آن اولی حقیقت است و این دومی واقعیت. هر چند شاکله وجودیشان از یک سنخ است، اما جوهر ذاتی اولی در نمادی از حماسه و روح ایمان و اخلاص به هویت شناسی و وطن خواهی شکل می گیرد، و آن دیگری با همه رنگ آمیزی های بدیع اما تصنعی نوعی خوش آمدگویی متداول است که نثار و پیشکش صاحبان زر و زور می شود که به قول صاحب مقامات حمیدی«که این هرگز بدان کی ماند».
ظاهراً مقدمه کمی طولانی شد اما بر این امیدم که از این بابت گرد ملالی بر خاطر خوانندگان دل آگاه و شعر دوست ننشسته باشاد که به قول شاعر«تا زنده ام بس است، این شرمساریم» اما همین مقدمه بهانه ای است برای ورود به عرصه کنکاش و بررسی نقد گونه دفتر و دیوان دوست شاعرم عبدالرضا شهبازی که به تازگی و تحت عنوان« وقتی تو آمدی من مرده بودم» با کیفیتی مطلوب و شکل و شمایلی مطابق شأن شاعر و در کنار آن عناوینی متنوع به زیور طبع درآمده که قطعاً مورد توجه دوستداران عرصه شعر به ویژه شاعران و دلباختگان شیوه های تازه در صنعت و فن شعر قرار خواهد گرفت، که این چنین باد.
و اما حرف من در این باره: وقتی دفتر شعر شاعر خوب دیارمان عبدالرضا شهبازی به دستم رسید شتاب آلود تورقی از آن کردم. از همان سروده های نخستین احساس گنگ ولی همراه با زمزمه ای خوش نوا به سان خروش یک چشمه سار روان در وجودم خلجانی را ایجاد کرد که این تورق را به تعمق تبدیل کرد.
در عناوین شعری به سروده ای با مضمون«نگاههای بی بهانه» رسیدم که در سرآغاز سروده می گوید«همه چیز پشت ماه پنهان می شود» و درست است و بایستی تا آن نهفته ها کم کمک از مسیر سایه روشن های مه گرفته که خاص طبیعت شب های مهتابی است و جلوه واقعی ماه هم به همان وابسته است هویدا شوند.
این حقیقتی است که با واقعیت های موجود در تضاد است سی و هفت سروده در متن نود و سه صفحه جای گرفته و عناوینی متفاوت از لایه های درونی شعر ملهم سراینده خوش ذوق ماست که به چشم خواننده می خورد.
در این منظومه به سروده هایی می رسی که گاه زبان حال خواننده است که در هیاتی خاص و منزلتی قابل قبول با تو سخن می گوید، که این خاصیت شعرهایی است که رها شده از قید و بندهای سنتی در اوزان نیمایی یا بهتر بگویم آزاد خود را نشان می دهد و نوعی تعامل فکر با هدف است که بخشی از آن در منظومه«اتفاق» به چشم می خورد: در که باز و بسته می شود/نمایی دیگر از زندگی/ و پنجره را که نگاهی می کنی/ زندگی معنی دیگری می دهد/... این سروده که با تقطیع مَفاعِلُن فَعلاتُن،فَع لُن و نوعی از بحر مجتث مسدس مجنون اصَلَم انطباق دارد، به دنبال یک فضای آزاد می گردد که از قیود دست و پاگیر اجتناب ناپذیر حادثه ها رهایی یابد.
واضح ترین خطی که سیمای یک نفر واقعی را از قیافه سایر سروده هایش جدا نشان می دهد.
آزادی فکر است. آزادی فکر بزرگترین نماد و نمود در این منظومه است. اساساً وجه امتیازات شاعران خوش ذوق آزادی اندیشه است شاخص قدر آنها تنها دانش و معرفت نیست، چه بسا شخصیت های چون امام فخر رازی با همه عظمت و شکوه و شهرت در حوزه شک و تردید غوطه ور است و در دائره معلومات وسیع خود اسیر معتقدات تلقینی و بر همین اساس ملقب به امام الشکاکین می گردد.
ارزش مقام انسان در این است که بنده و زبون مقررات و آنچه در نظر همه یا اکثر مردم مسلم است نبوده برای پرسش افکار و اندیشه های خود حدودی قائل نباشد.
بسیار دیده شده که شاعری از اندیشه و ذهینت های شاعر دیگر متاثر است و این تاثیرپذیری را در لابلای سروده های او می بینی همانطور که حافظ هر چند گاه به اقتفای سعدی می رود و یا گاه به طرز و شیوه خواجو سخن می گوید، و اما همین حافظ حتی هنگامی که مضمون و مطالب سعدی را تکرار می کند رنگ و فکر و طبع خود را بدان می بخشد.
بیا که وقت بهار است تا من و تو
به دیگران نگذاریم باغ و صحرا را
همین بیت که شوق و آرزوی یک بشر عاشق پیشه را با تمام حقیقت خود نشان می دهد، وقتی از زبان خواجه بیرون می آید قیافه دیگری به خود می گیرد. جلا و تلالو طبع سعدی در زیر گرد ملالی پوشیده شده و به جای اینکه فقط آرزو و تمنا را بگوید یک نکته تلخ واقعیات را بدان می افزاید
سبز است در و دشت، بیا تا نگذاریم
دست از سرِ آبی که جهان جمله سرِآبست
علاوه بر تصویر سازی و تشبیهات که پرده نازکی از اجمال و ابهام روی مطلب می کشد یک نوع ملال، خاموشی پندارها و خستگی از واقعیات در زبان خواجه احساس می شود... در سروده های عبدالرضا شهبازی آنچه که مهم به نظر می آید این است که در اکثر سروده ها اندیشه شعری پنهان در پشت تصاویر، بدون اینکه عریان نشان دهد یا از تصویر جدا باشد، عمیق و پر جاذبه است آنچنان که هر لحظه بر زیبایی ایماژها در سطرهای بعد افزوده می شود.
در منظومه مخمل کوه شعر با واقعیت همراه است. هیچ تصنع و تاملی که آن را از فراز و مرآی دیگری به چشم بکشاند دیده نمی شود....
از اندوه جاده/به کوه می زنم/کوه آواره می شود/ بر شانه های خسته ام/ باران نمی بارد/اما اشک های تو/بر کویر لحظه های من/ شکوفه می زنند/ هی نگاه می کنم/ اما کسی نیست/ ...
تکنیک روایت هم در شیوه شاعری هر شاعر و سراینده جایگاه خاص خود را دارد.
با استفاده از همین تکنیک است که سطح تصویری شعر را تقویت می کند و هم بعد عاطفی آن را، روابط منطقی بین واژگان به کار رفته باران، اشک کویر ، کوه، جاده هر چند در ابتدای سخن لحظاتی بیگانه از هم نشان می دهند. اما هنگامی که در فواصل کاربرد واژه های در یک طیف، به هم متصل شده نظمی منطقی پیدا می کند و ناخواسته در حیطه و قلمرو نوعی آرایه ادبی قرار می گیرد.
همین شکوه روایت را باز می شود در منظومه قدم خیر به عینه دید.
قدم خیر چه صفایی دارد/گذشتن از کنار این باغ در هوای دل انگیز صبحی/ که خواب از چشمان خروس بریده/بی آنکه بدانی/لیموی افتاده از شاخه درخت نصیب کیست؟/ ...
در اینجا باز وصلت فرخنده برخی واژه ها چون چشم خروس، لیموی افتاده، صبح دل انگیز و صفای عبور از یک بوستان همه و همه تنیده و بافته از جان است و اینجاست که خواننده مواجه می شود با کلماتی که هرگز منتظر ایستایی آن در یک منظومه نبوده و حال آنها را در کنار هم می بیند و این باز هنری است که در سروده های پر راز و رمز شاعر دیده می شود در منظومه«برای خوابیدن زود است»دغدغه های اصلی شاعر بیان حیرت و نومیدی گاهی شکل می گیرد و آینده ای که سخت مبهم می نماید و احتمالاً آلام و آمال دیگران در افزایش اندوهی گسترده اما نه کاملاً مشخص....
در آفرینش ایماژها از شیوه خاص خود بهره می برد.
خواب از سرم پریده است/و چشمانم هی به دنبال واژه می گردند/و خیره به آینده(آیه و غزل)/که ترانه های سوخته روزگار را زمزمه می کند/شاعر بلند شو/ ببین جهان چگونه بی مدارا/ بر سر واژه هایت معامله می کند/ تو سال پیش از این/ در سه شنبه ای غریب/ سرود افتخار را زمزمه کردی...
این قطعه مرا بر آن داشت که لحظاتی را به یک بحث خاص در حوزه شعر و مؤلفه های ثابت شده آن بپردازم. اساساً نسبت دو دسته واژگان کهنه و نو « مدرن سنتی» اگر به جا و متناسب در جایگاه خود قرار گیرند دلیلی است بر هوشمندی شاعر نظیر کار یک شطرنج باز ماهر که می داند هر مهره را کجا قرار دهد.
آنچه فاصله این دو گونه زبانی را از بین برده و متن را از یک زبان نسبتاً یک دست برخوردار می سازد و حدت عاطفی اندیشگی است که بر سراسر منظومه سایه افکنده است در شعر رهایی این وحدت عاطفی با صبغه اندیشه یا اندیشگی همسوست....
پنهان نمی شوم در خویش/می خواهم رها شده در باد/چونان آوازی که از گلوی نی لبک چوپان سروده می شود/دستمال به دست بگیرم و برقصم/ آن قدر برقصم/ تا برقصد ماه با من/تا برقصد زمین با من/....
باید به این نکته اشاره داشت که تاکید فراوان بر طبیعی بودنِ کلام و بهره گرفتن از واج آرایی. البته در حدی که مصنوعی به نظر نیاید از محسنات شعری عبدالرضا شهبازی است که در قطعه «حسرت» به چشم می خورد و در این قطعه عاطفه نیز شرکت دارد. عاطفه ای که نقطه اتصال و ارتباط بین شاعر و همدلان و یاران اوست که حسرت دیدار آنان را با همه وجود و تا اعماق جان حس می کند.
این روزها بی پناهم/نه آهوم که بگریزم/و امام رضا ضامنم شود/و نه پلنگی که چنگ به صورتِ ماه بکشد/ مجبورم کنار این جاده بنشینم/ و به خردادی بیندیشیم/که حوصله هیچ گلی نداشت/امسال اصلاً سالن خوبی نبود/ نه دیگر از قرارهای بهرام و نصرت خبری هست/ و نه صبح کسالت بار جمعه/نسیم دریاچه کیو را به صورت مسافرانش هدیه می کند/این روزها نه از کاظم خبری دارم/ و نه از دلتنگی هایش/و نه...
به دنبال این بیان درد انگیز و با این نواهای حرمان خیز به خود می آید و به تسکین درون می پردازد و یاران و همدلان را از بن جان و سویدای دل به نام می خواند و با ملایمتی شاعرانه پیوند عاطفه را در گرو درد آشنایان خود به خود وا می دارد.
در اشارات وی که بر قاعده محبت و اخلاص استوار است،برخی واگویه های ناخواسته اما درد آشنا سرباز می کنند و گفته خواجه شیراز را در ذهن تداعی می کند که«بلبل از فیض گل آموخت سخن» در این سروده که نوعی بث الشکوای درون است از نام آشنایانی که در عرصه شعر و ادب نام آورند یاد می کند... در فرازی دیگر خواننده احساس می کند که نوعی یأس و نا امیدی که معلول شرایط زندگی برخی آدم های زودرنج و حساس است و جزیی از ذاتیات شاعران نازکدل بر ذهن و روان سراینده تابیده است و این امر در سروده«در بهاری که دیگر نیستم» به وضوح دیده می شود...
وقتی به آن سالهای دور بر می گردم/می بینم گلی در دست هایم نبود/تا به تو تقدیم کنم/ایستاده پشت پنجره/ کنار گل های روی پرده/چشمت راه را بر من ببست/حالا آمده ام تا گلی که از باغ چشمانت چیده ام/برای همیشه در قلبم بکارم/شاید در بهاری دیگر که من نیستم/وستاره ای که عروس خانه من شده است/دزدکی سر بر روی شانه ماه نامهربان نگذارد/ دیوانه شده این پرنده/...
اشکالی که در برخی سروده ها دیده می شود نوعی تک صدایی کردن شعر است.قطعاً ما لحظاتی را در زندگی خود تجربه می کنیم که دلمان می خواهد کسی سکوت و تنهایی ما را نشکند یا حالاتی برای هر انسانی پیش می آید که دلش می خواهد«کسی آب را گِل نکند تا کبوتران فرو دست از زلالی آب بهره ببرند» این حالت در برخی شعرهای «سهراب سپهری» نیز دیده می شود. منتهی با رنگ و بوی دیگری، دیگری از آن جهت که نوعی عرفان و صبغه مهاباراتی و گاه عرفان معنوی ژاپنی در آن به چشم می خورد. سهراب از همان آغاز سعی دارد خود را در طبیعت محو و فانی کند. همین فنای در طبیعت وجه شاخص و ممیّزشعر سهراب، دیگر شاعران طبیعت گر این است که در اطراف او می بینیم.
روی علف ها چکیده ام/من شبنم خواب آلود یک ستاره ام/که روی علف های تاریکی چکیده ام/جایی اینجا نیست/نجوای غمناک علف ها را می شنوم/زمزمه های شب در رگ هایم می روید...
اصولاً قالب های شعر مدرن در قلمرو شعر منثور خود را نشان می دهد و از ویژگیهای این نوع شعر این است که دست شاعر را در بهره گیری از امکانات پنهان و آشکار زبانی باز می گذارد. دستگاه واژگانی زبان پارسی از هر جهت آمادگی لازم و کافی را برای یک چنین اشعاری دارد. هم قدرت آهنگ سازی آن بسیار و هم در ذات خود، لبریز از ایماژهای طبیعی و شاعرانه است. نثرهای آهنگین صوفیانه و حتی متنی مثل تاریخ بیهقی، آن قدر قابلیت شعری زبان را عینی کرده که ما را از ذکر هر دلیل دیگر و هر بحث دراز آهنگ وپیچان بی نیاز می کند. نظیر کاری که شاملو در منظومه ابراهیم در آتش یا آیدا در آیینه نشان می دهد. هم شاملو و هم سپهری در ساخت و بافت شعر منثور موفقند با این تفاوت که از نظر شاملو اصل بر این است که زبان شعرش موزیکال باشد، اما سپهری تأکیدش بیشتر بر صور خیال است....به جهت باز کردن مطلب بیان این نکته را ناگزیر می بینم. مهدی زرقانی در کتاب چشم انداز شعر معاصر به نکته ای اشاره می کند که مفهومش این است. استعاره مکینه را که نشان وجود ذهنی می پندارد گاهی تبدیل به یک واقعیت عینی می کند. این گفته اندکی قابل تأمل است و نمی تواند از بعد فلسفی آن قابل قبول باشد، چرا که اساساً وجه استعاره و حضور کنایه و در مواردی خاص که سخن یا کلام در قالب تلمیح و یا بعضی آرایه های متداول مطرح می شود ممکن است عینیت داشته باشد، ولی شمول عام ندارد. استعاره قالب کردن یک واقعیت است در کالبد یک حقیقت که ظرافت های شعری و هنر متعالی شاعرانی نظیر حافظ و سعدی و صائب آنها را با همه وجود می پذیرد و در نمادی رنگ و جلا یافته و تار و پودی بهم بافته حقیقتی که مدعی آن هستیم نزدیک می شود که این امر هم نوعی مصادره به مطلوب را ایجاد می کند. وقنی از استعاره مکینه سخن می گوییم به مثابه این است که آدمی بتواند تناقص موجود در ذرات یک پدیده را که ظاهراً متناقض نیست و به صورت حقیقی و باطنی کشف کند، مثل نقش زندگی که علیرغم ظاهر متناقضش پدیده ای است، سرشار از تناقض و یا ذات انسان که معجونی از تناقضات است. در انسان شناسی، قدما برای تبیین همین تناقض ذاتی انسان او را موجوی دو بعدی، فرشته و شیطان، حیوان و فرشته، جسم و روح، تعریف کرده اند. شاعری که این تناقض ها را کشف کند، در مرکز آن ها تنفس فکری دارد. ما وقتی از استعاره مکینه در شعر سهراب حرف می زنیم به این می رسیم که بنای تصویر گری سهراب از همان آغاز بر استعاره از مکینه است و این تلازم و تعامل و گاهی مفاهمه درونی با خواننده در منظومه هایی نظیر«صدای آب» «حجم سبز» دیده می شود، منتهی متعادل نه پیچیده و غموض در هویت شناسی واژگانی شعر، زنده یاد فریدون مشیری ،نیز در قالب استعاره مکینه به حق استاد بود و خّلاق، منتهی با طرز و شیوه ای استادانه و ساده تر و قابل فهم برای همه، یکی از اصحاب شعر و ادب می گوید من هرگاه در کلاس های درس شعر کوچه فریدون مشیری را می خواندم به عیان می دیدم که چشم های دانشجویان لبریز از تحسین است. تأثیر این شعر را در نسل کهنسال هم فراوان دیده ام چرا که انیس لحظات زلال یا دلتنگی های آنان بوده و هست هر چند گروه هایی هم بوده اند که خواسته اند شعر مشیری را ساده لوحانه و احساساتی و مناسب حال طبقه عوام قلمداد کند. اما هیچ شعری از مدعیان ندیده ام که در طبقه نخبگان یا متوسطان و یا عوام نظیر این چنین شعری که شعر مشیری تأثیرگذار بوده جای خود را باز کرده باشد. به نظر می رسد محدود کردن شاعری به یک شیوه مدرن همان قدر اشتباه است که زندانی کردن آن در شیوه سنتی. انسان ها متنوع هستند و لذا شیوه های شاعری هم باید متنوع باشد و این واقعیت درست است، چرا که اگر مشیری می خواست به شیوه شاعری شاملو شعر بسراید همان قدر ناموفق بود که شاملو می خواست به شیوه مشیری، و این در مورد شعرای بزرگی چون حافظ و سعدی و مولوی و خیام و دیگر بزرگان حوزه ادب فارسی هم صدق می کند و در آن تردیدی نیست تمام شاهکارهای هنری جهان متکی بر سه مرحله است
1-کشف تناقض هستی
2-ایجاد پیوند میان دو سوی تناقض
3- بیان هنری آن تناقض در شکلی موزون و منسجم.
و سرانجام سخن ما با این کلام به پایان می رسد که دفتر و دیوان شاعر خوب دیارمان عبدالرضا شهبازی باز نیاز به نگرش بیشتری دارد که دوستان اهل ادب و آگاه به زمینه های شعر ازاد که به حق صاحب سلیقه و سبک هستند قطعاً نگاه دقیق تری به این موضوع خواهند داشت نگارنده این سطور در یک جمع بندی کلی دفتر شعر عبدالرضا شهبازی را کاری موفق و قابل قبول دیدم و این نکته را باید اضافه کنم که رسالت وی در بیان آنچه که از احساس به قلم می آید محصول یک پشتوانه فرهنگی است و سروده های وی در طیفی منسجم و با چاشنی عاطفه و احساس و هنر ذاتی خواننده را به خوبی راضی و سیراب نگاه می دارد به راستی این چه راز نهفته ای است که ما به سادگی نمی توانیم زیبایی ها را آنگونه که هست بیان کنیم. آیا این زیبایی در هاله ای از غموض و راز و رمز است یا درک ما از این زیبایی در حد توش و توان خویش، به هر حال بر این امیدم که در سایر آثار این شاعر خوب و فهیم لرستانی این تلاش و کوشایی را هماره شاهد باشیم که ما را برای این عزیز جز این آرزویی نیست.

* هفته نامه « صداي ملت » سال هشتم / شماره 310 / مورخ 7 / 3 / 1390
کلمات کلیدی این مطلب :  نوآوری ، و ، تجربه ، گرایی ، در ، قلمرو ، شعر ، معاصر، ، نگاهي ، به ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/3/23 در ساعت : 14:21:53   |  تعداد مشاهده این شعر :  1715


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 7,588 | بازدید دیروز : 8,233 | بازدید کل : 122,963,982
logo-samandehi