قاي كاكايي به پشت تريبون دعوت شد. گفت من 10 سال پيش به هند رفته بودم در برگشت به پاكستان آمدم. خسته بوديم. خانواده به همراهم بود. وقتي لب مرز هند و پاكستان چشمم به تابلوي بزرگ "زنده باد اسلام" افتاد ، يكباره احساس كردم كه دارم به خانه خودم وارد مي شوم. بعد هم غزل زيباي پيامبر را خواند: نوبت درست لحظه آخر به ما رسيد...
بعد قزوه براي شعر خواني دعوت شد كه براي حضرت امام شعر خواند:
پيوسته مرگ پيش نگاهش حقير بود
نامش سپيد باد كه راهش سپيد بود
آقاي اميني رييس خانه فرهنگ ايران در لاهور بعد از آقاي قزوه گقت كه سال 1366 در مشهد عضو شوراي سردبيري روزنامه قدس بودم كه آن روزها هنوز ناشناخته بود. يك روز شعری به دستم رسيد كه خيلي مرا جذب كرد . شاعرش را نميشناختم . ته شعر نوشته بود عليرضا قزوه. آن شعر را 5 بار خواندم. از جايي كه آن شعر عنوان نداشت ، بالايش نوشتم: مولا ويلا نداشت.
همينكه چاپ شد روزنامه هاي ديگر هم آن را برداشتند و چاپ كردند و در واقع اسم قزوه اينطور بر سر زبانها افتاد.
در ادامه خانم ناديا آصف كه امسال براي تحصيل از لاهور به تهران مي آيد شعر خواند و در صحبت هايش گفت كه حدود 90 هزار نفر در مقاطع مختلف به فراگيري زبان فارسي در پاكستان مشغولند و تعبير زيبايي بكار برد كه دل همه را سوزاند به اين مضمون كه: پاكستان دختري است كه مادرش را گم كرده و مادرش از او فرار مي كند. ...
در ادامه مصطفي محدثي رباعي و غزل خواند سپس سيد ضيا شفيعي به عنوان آخرين نفر شعر خواند:
از سخت ترين راه عبورت دادند
از معركه ناگاه عبورت دادند
آن شب كه دلي رو به خدا باز نبود
از روزنه ی ماه عبورت دادند
بعد از مراسم شعر خواني در خانه فرهنگ لاهور كه خيلي طول كشيد و خسته كننده بود ، رفتيم به همراه شعراي پاكستاني يك عكس دسته جمعي گرفتيم و بعد هم يك نهار ايراني... در حين نهار متوجه پچ پچ بچه ها شدم كه مي گفتند آقاي خُدّادي سر كنسول ايران در لاهور آمده. بچه ها گله داشتند كه چرا ما را تحويل نگرفته و زودتر به سراغ ما نيامده... آقاي قزوه به نمايندگي از طرف گروه شعرا با ايشان شروع به بحث كرد طوري كه صدايشان بالا گرفت...
نهار خورديم و به اتاق آقاي اميني رفتيم تا بحث رفتن به هند را مطرح كنيم. دوستان اصرار داشتند كه همين امروز بايد برويم. از لاهور تا مرز حدود 20 دقيقه راه بود. مي گفتند تا ساعت 6 مرز زميني باز است و ساعت 6 مراسم ويژه اي برپاست كه بسيار ديدني ست. از جمله اينكه عده اي پاكستاني و عده اي هندي در دو طرف مرز طي مراسم زيبايي شعارهايي مي دهند و پرچم كشور خود را پايين مي آورند تا صبح فردا كه باز با اين مراسم آن را بالا ببرند.
عده اي از دوستان اصرار داشتند كه حتما بايد هوايي برويم به دهلي چون از مرز كه رد شويم نميدانيم چه سرنوشتي داريم. اگر ماشين گيرمان بيايد حدود 10 ساعت در راهيم. آگر قطار باشد حدود 7 ساعت.... از همه اينها گذشته چند نفر از حال مزاجي شان خراب بود و تحمل 7 تا 10 ساعت راه را نداشتند... بحث ها با آقاي خدادي و اميني بالا گرفته بود... تا اينكه بعد از حدود 3 ساعت قرار شد با هواپيما برويم. آقاي قزوه به سراغ دوستان آمد و از هر كدام يك 100 دلاري و مقداري روپيه گرفت كه با آن بليط تهيه كند چون سفر هوايي پيش بيني نشده بود و مي بايستي با هزينه خودمان مي رفتيم.
پول ها جمع شد و با قزوه و محدثي به سمت فرودگاه رفتيم كه بليط تهيه كنيم. فقط 7 تا از بليط ها اوكي شد. قول دادند كه تا فردا بقيه اش هم اوكي شود. شب را براي نهار مهمان آقاي خدادي سر كنسول بوديم...
قبل از شام كلي عذرخواهي كرد از بي برنامگي كه بوجود آمده و اطلاعات جالبي از پاكستان داد:
-
در پاكستان صوفي گري دارد به شدت رشد مي كند.
-
پاكستان تشنه روابط با ايران است.
-
20 درصد پاكستاني ها شيعه و بقيه سني هستند.
-
10 درصد از اين 20 درصد شيعه، وهابي هستند.
-
23 هزار مدرسه وهابي در پاكستان فعالند.
-
17 هزار مدرسه شيعه بوده كه تعدادشان هر سال كمتر مي شود.
-
خانم 75 ساله اي به نام پرفسور چِشتي كه در آكسفورد تدريس مي كند، اخيرا تحقيقي در مورد قرآن انجام داده و نقش و جايگاه علوم فيزيك و شيمي و نجوم و رايانه و ... در قرآن پيدا كرده است.
-
حدود يك ميليون نفر (جلالخالق) در پاكستان آموزش وهابي ديده اند و به كل كشور هاي دنيا سفر مي كنند و به صورت نفر به نفر تبليغ مي كنند.
بعد از شام، براي استراحت و خواب در نماز خانه، عده اي در همان محل كنسول ماندند و من به همراه عبدالملكيان و كاكايي و بيگي و قزوه به محل خانه فرهنگ باز گشتيم. در راه آقاي مختاباد به آقاي بيگي زنگ زد و به او گفت كه الان در استوديو ضبط هستم و يك كلمه از سروده ات در آهنگ نمي گند به جاي آن يك كلمه ديگر بگو... همين شد ماجرايي كه چقدر قزوه و عبدالمكيان سر بسرش گذاشتند و ... باقي قضايا.


