سلام/شعرهای جناب فرزقی را اکثرا می خوانم /غزلهای کوتاه و با بار معانی خوب که شاعر سعی می کند از عهده کار بر آید و کم و بیش به این توفیق دست پیدا می کند. رسیدن به یک زبان واحد و سبک و ..در شعر آرزوی هر شاعری ست و کمین در میان شاعران نسبتا جوان سایت این مشخصه را تاکنون کم و بیش در غزلهای جناب فرزقی /سید مهدی نژاد هاشمی و یکی دو تا از دوستان جوان دیده ام و این جای امید واری فراوانی دارد که دوستان در شعرهایشان به یک زبان مستقل و واحد برسند این غزل فرزقی نیست مشخصه های شعرهای قبلی ایشان را دارد با فراز و نشیب های که در اکثر شعرهای شاعران مشهود است به امید غزلهای زیباتر و پر بار تر این دوست عزیزمان
|
باسلام. در آغاز خوانش این شعر نگاهی به قافیه ها انداختم وآنچه به ذهنم رسید این بود که یکی ازنقطه ضعف های شعر سنتی این است که بعضی قافیه ها انگار انرژی شان را در اشعار قدما تخلیه کرده اند.البته این اشکال نه از شعر جناب اصغری است ونه عزیزان دیگربلکه.محدودیتی است که شعر کلاسیک را در بر گرفته است.تنگنایی است که هر روز بیشتر خودش را نشان خواهد داد.بی شک هر کس غیر از شاعر محترم هم باشد وقتی در مصراع اول از واژه ی زبوناستفاده می کند در مصراع های زوج دیگر به واژه هایی مثل خون ،جنون،نگون خواهد رسید مگر اینکه مثل اساتید فن به قوافی غریب ونا آشنا پناه ببرد که آن هم در غزل کار بسیار مشکلی است. شایدبرای روبرو شدن با این نقیصه واز پس آن برآمدن به غیر از قافیه اندیشی باید به تمهیدات دیگری فکر کرد.شاید تجربه به مدد شاعر بیاید ووقتی ویزگی های سبکی هر شاعر نمود پیدا می کند بشود از این گریزگاه راهی برای برون رفت از این همه محدودیت پیدا کرد.اما می شود گفت اگر شعر حاصل روبرو شدن شاعر با محیط خودش باش وبتواند تجربه های شخصی خودش را در شعر تصویر کند این نقیصه کمتر رخ بدهد البته این تجربه های شخصی باید بازبانی به ظهور برسد که بتواند عمومیت پیداکند ومخاطب را به هم اندیشی وهمذات پنداری وادارد. نظر عزیزانی چون جناب ایزدی در مقابله با این ویزگی های شعر سنتی این است که قدری شاعران به سمت شعر سپید حرکت کنند وبعضی از دغدغه ها را در قالب این گونه ی شعری بیان کنند که البته نظر خوبی است.ولی هر فضایی را نمیشود در شعر سپید به تصویر کشید بعضی مضامین وفضا ها مختص شعر کلاسیک به نظر میرسد مثلا درهمین شعر اصلا فضا مختص شعر کلاسیک است.این فضا رانمی شود به شعر سپید برد.ببینیم:چرخ زبون در مصراع اول استعاره ای از دنیای دون که گاهی فلک وچرخ دوار وگاهی چرخ نامراد وهزار نام دیگر در شعر گذشتگان خوانده شده است.همین نام کافی است تا بقیه ی شعر را بتوان حدس زد وقتی صحبت از فلک یا چرخ می شود در ادامه شاعر از بخت بد،نگون بختی،سیاهی طالع و... صحبت می کند پس باید گفت نه تنها قوافی در محدودیت شدیداست بلکه بعضی مضامین وبعضی فضا ها هم شدیدا بسته شده اند باید از این فضا بیرون امد.به نظر من شاعر ابیات زیبایی در ادامه خلق کرده است مثلا وقتی که ازلب آتش ناک استکان داغ میشود وکارش به جنون میرسد.یا هماهنگی بند بازی ودرآسمان معلق ماندن وبه اصطلاح روی هواماندن وتطابق معنایی آسمان با هوا وتصور خانه ای واژگون در مصراع بعد همه وهمه از زیبایی های این شعر است.با تمام این حرف وحدیث ها باز هم من فکر میکنمباید نقبی بزنیم به دنیای واقعی خودمان.اگر چه نماد ها در بسیاری از جاها به مدد شاعران میآید ولی بسیاری زمان ها هم دست وپای اورا به زنجیر مضامین استفاده شده پیشینیان میکشد.از دوست عزیزم جناب اصغری شعرهای خوبی خوانده ام واینکه مدام در حال تجربه کردن فضاهای متفاوت هستند این خودش نقطه قوت بزرگی است ویزگی دیگر بسیار مثبت بعضی از شاعران ازجمله شاعر محترم این شعر نقد پذیری است که با وجود بسیار نقد های تند وگاه نگاه های سلیقه ای باز هم با آرامش با نقد ونظر ها برخورد میکنند واین نکته راه پیشرفت روز افزون شان را هموار تر میکند.برای شاعر محترم سرزندگی وسعادتمندی آرزو دارم .
|
سلام/ غزل روانی خواندم اما روانی اثر ملاک شعری نیست/ انتخاب ردیف به جا وشایسته ی غزل انتخاب نشده ست تا جایی ردیف می خندم هیچ تلنگری در ذهن مخاطب ایجاد نمی کند/با(چرخ زبون) که هیچگونه ارتباطی نتوانستم برقرار کنم/ مصرع دوم بیت اول واقعا یعنی چی؟! خندیدن به گردش خون از چه بابت ؟/ مصرع اول بیت دوم...آتشناک...پسوند ناک معمولا برای پستی ها به کار برده می شود وآتشناک برای من سوالی بزرگ در این غزل بود...هرچند برای این حرف هم باید نظرات دیگر شاعران را شنید/ بیت سوم وچهارم تا قبل از اینکه به ردیف می خندم برسند عالی بیان شده اند ومدام به این فکر می کنم که چرا شاعر این ردیف را استفاده کرده...چراکه انتخاب این ردیف در این غزل نقش ضربه ی شاعری را ایفا میکنه وتمام حرف های بیت منتهی به می خندم شکل گرفته./ بیت آخر بدبخت صفت خوبی برای چون درخت بودن نیست وتصویری در ذهن ایجاد نمی کنه هرچند همین بدبخت میان دو زمان (آينده ي بد بخت ، كنون ) جا گرفته. به هرحال من کارهای بسیار خواندنی تری از جناب فرزقی عزیز خوانده ام / با آرزوی بهترین ها برای ایشان
|
سلام بر جناب فرزقی شعر زیبا و جانداری است و به نظرم از بسیاری از اشعار جنابعالی که قبلا دیدم بهتر و فصحیتره. چند نکته به ذهن قاصرم می رسد توجه به آن شاید به ارتقای شعر جنابعالی کمک کند: 1- هر روز نگون تعبیر واضح و محکمی نیست. منظورتان مشخصه می خواستید بفرمایید هر روز حالی دارد و دائم در حال دگرگونی است. به نظرم لازمه جایگزین مناسبی برای آن بیابید. 2- بیت چهارم بیت خوبی است. عبارت «هی به قشون» قدری خفیف و دم دستی است و از فخامت کلام شما کم می کنه. 3- در بیت چهارم هم یاس و تیره اندیشی غلبه داره. چرا آینده ی بدبخت؟ شما اهل انتظارید و اعتقاد. به نظرم لازمه اصلاح بفرمایید. ارادتمندیم برادر
|
سلام غزلی است زیبا وروان ودر همکان وهله ی اول خواننده به مقصود شاعر پی می برد نکاتی به نظرم رسید که بیان می کنم : مصرلاع اول خوب بیان شده ومفهوم کامتاً رسا ست می زنم چرح وبه این چرخ زبون می خندم ولی در مصراع دوم من به این گردش بیهوده ی خون می ترسم کدام گردش خون ؟ آیا چرخ زدن وبر چزخ زبون خندیدن را شاعر گردش خون نامیده است ؟ که اگر چنین باشد به نظر می رسد که چندان ارتباطی بین این مصراع ومصراع بالا وجوندارد در بیت دوم می خندم کاملاً حشو است استکانم از لب آتشناکم داغ شده وکار من عاقبت به جنون می انجامد در این جا دیگر می ترسم جایی ندارد بیت سوم وچهارم عالی است ودر بیت پنجم اگر من می بودم شاید می گفتم : من به آینده ای این گونه ،کنون می خندم مانا باشی عزیز!
|