مـشد صـــفدر زنت این تازگی مـرده است انگاری
و جایـش را بـه قــبرستان ده بـرده است انگـاری
کجائی؟؟!! عمر او ده روز پیــش از این بسر آمد
هــنوز آب تنـش در گـل نیــافسرده است انگاری
خودت از روی نا مردی تر وخشکش نمی کردی
دل او خــیلی از دســت تــو آزرده اسـت انگاری
تو هم پایت لب گور و غـضنفر - دخـترش کـوکب
فـریب میش و بز های تو را خورده است انگاری
به غـــیر از تو کسی در ده بــرای دیدن رویـــش
حجاب از روی آن گلچهره نسترده است انگاری
تمام اهــل ده پشت سرت گــــفتند این ناکس
عجب شانــسی برایش باد آورده است انگاری
به نادانی نزن خود را که مرغ و جوجه هایش را
کـــسی در اول پائیــز نــشمرده اســـت انگاری
۱۵ شهریور ماه1391
تاریخ ارسال :
1392/2/24 در ساعت : 15:56:18
| تعداد مشاهده این شعر :
891
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.