ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



غبار معرکه
غبار معركه


وقتي غبار معركه كـم كـم فرو نشست

غم با تمام وسعت خود در گلو نشست

انگار پلـك هاش به يكباره تر شدند

انگار بركه زيرِ پرِ نرمِ قو نشست

دردي كه مي فشرد به ناچار سينه را

گردی سپيد رنگ شد و روي مو نشست

آنـسوي گرد پـيـرزن قد خميده اي

آمـد و در كنارِ تنِ سـردِ او نشست

با دست يا كه با جگر پاره پاره ات؟

يا با گلوي سرخِ تو در گفتگو نشست؟

شايد به گُل نشست نيستان ني نوا

يا نه گُلي ميان نيستان به بو نشست

طوفان نوح و شوري دريا تمام شد

كشتي تشنگان به گِلِ آبرو نشست

از جاي خود بلند شد آنروز آب رود

وقتي كه دست داد به دستِ عمو نشست

غولِ چراغِ جادويِِ اين قصه بي گمان

يك رودخانه بود كه در يك سبو نشست

تو قصه قصه كردي و اين قصه خوانده شد!

باران غصه روي دل قصه گو نشست

شاعر براي گفتن شعري براي تو

عمري كنار دفتر خود با وضو نشست
کلمات کلیدی این مطلب :  غبار ، معرکه ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1390/4/7 در ساعت : 12:52:57   |  تعداد مشاهده این شعر :  1162


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

مصطفی پورکریمی
1390/4/8 در ساعت : 1:10:6
سلام سرکارخانم دولت آبادی
از جاي خود بلند شد آنروز آب رود
وقتي كه دست داد به دستِ عمو نشست

بسیار زیبا و سرشار از تصاویر ناب است و چه خوب به آب آبرو داده اید و اجر با وضو و وضوح سرودنتان را گرفته اید .مؤید باشید .
حامد صافی
1390/4/20 در ساعت : 13:43:7
سلام زیبا بو به ویژه بیت پایانی اما بیت دوم دلچسب نبود یاحق
بازدید امروز : 11,584 | بازدید دیروز : 8,233 | بازدید کل : 122,967,977
logo-samandehi