ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



نذر آفتاب

از رفتن اش ستاره خبر بود... می گریست
چشمان ِ آفتاب به در بود... می گریست
گویا قرار بود قیامت به پا شود...
تقدیر در هوای دگر بود... می گریست
چشم زمین به عقربه ها خیره مانده بود
دلواپس ِ زمان سفر بود... می گریست
باغی که با حمایت او سبز گشته بود...
دلتنگ دستهای پدر بود... می گریست
هر کس به آفتاب ِ رخ اش اعتقاد داشت...
هر کس غلام روی قمر بود... می گریست
 
از دردهای روی زمین خسته بود،  ماه
بار سفر به سوی خدا بسته بود،  ماه

 
بودیم در کنار تو...پهلوی آفتاب
عاشق شدیم روی تو را...روی آفتاب
با تو نفس کشیدنمان برکتی گرفت
با تو شدیم گم شده در کوی آفتاب
قربان خنده های تو ای آبروی عشق
قربان اخم کردن ِ اَبروی آفتاب
ما را دعا کنی... که نباشیم شب پرست
یک عمر بوده ایم ثناگوی آفتاب
رفتی و خلق پشت سرت گریه می کنند
دل راخودت دوباره ببر سوی آفتاب
 
جایت میان همهمه ی خاک خالی است
عطرت هنوز همسفر این اهالی است

 
جان ها فدای نام بلندت ... فدای عشق
قربان جان فشاندن ناب ات برای عشق
تو آمدی و خاک وطن بوی گل گرفت
ایرانمان به شوق شما شد سرای عشق
وقتی عبای قهوه ای ات لیز می خورد...
نزدیک می شود به زمین گوشه های عشق
با رفتن ات نه اینکه بگوییم زنده ایم
اما نمرده ایم ! که ما پا به پای عشق...
تا ماه میرویم و به خورشید می رسیم
جایت نشسته است کسی آشنای عشق
 
ای قصه ی همیشه ی خردادهای ما
از تو قیامتی شده در یادهای ما
 

سر را به شانه های تو آن قله های راز
عمری گذاشتیم...که باشیم سرفراز
حالا چرا به صبح وصالت نمی رسیم؟
وای از شبی که بی تو گذشت...این شب دراز
پیشانی بلند تو را شعر کرده ایم
در هر قصیده ای که نوشتیم از نیاز
صبح است ساقیا قدحی پر شراب کن
ما را خبر کنی که نمانیم از نماز
ای کاش یک دقیقه فقط در خیال شهر
آن دست های مهر تو بالا روند باز
 
تو می روی...روایت اندوه می شویم
پر می کشی، به جان تو بی روح می شویم

 
پیر خمین ! پیر جماران! ...سفر بخیر
ای آشنای حضرت باران سفربخیر
نامت بهار بود و پس از سالهای سال
با تو شکست قفل زمستان... سفر بخیر
تو می روی، بدون تو خون گریه می کنند
در شهر، کوچه ها و خیابان... سفر بخیر
هر سال بعد ِ رفتن تو آب می خورند
آلاله ها ز گریه ی یاران ... سفر بخیر
محتاج به دعای تو هستیم ، پیر عشق!
با التماس های فراوان ... سفر بخیر...
 
از نزد ما به روح بلندت سلام باد
عشق تو در قبیله ی ما مستدام باد

کلمات کلیدی این مطلب :  نذر ، آفتاب ،


   تاریخ ارسال  :   1392/3/13 در ساعت : 18:58:51   |  تعداد مشاهده این شعر :  990


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

محسن نقدی
1392/3/14 در ساعت : 13:9:6
سلام
زیبا بود
محمدرضا جعفری
1392/3/14 در ساعت : 10:1:25

با سلام
دست مریزاد
روزی عرب بادیه نشینی خدمت رسول خدا رسید و از کم آبی شکایت کرد. رسول خدا دعا کرد و باران فراوانی آمد. مردم اشعار ابوطالب را به خاطر آوردند که گفته بود:«رسول خدا آن چهره نورانی است که از ابرها به برکت او باران می‌بارد.»
در این وقت مردی از بنی کنانه ایستاد و اشعاری را در مدح رسول خدا سرود.
پیامبر فرمود:«خداوند برای هر بیت شعر تو، خانه ای در بهشت برایت قرار دهد.»
محمدمهدی عبدالهی
1392/4/11 در ساعت : 18:45:55
پیر خمین ! پیر جماران! ...سفر بخیر
ای آشنای حضرت باران سفربخیر

بسیار زیبا بود
ماجور باشید
امین نوراللهی (فریاد)
1392/3/14 در ساعت : 19:0:12
قربان خنده های تو ای آبروی عشق
قربان اخم کردن ِ اَبروی آفتاب
مرضیه عاطفی
1392/3/14 در ساعت : 12:37:58
سلام وحیده عزیز
زیبا بود و قابل تحسین
در پناه خداوند مهربان پیروز باشی!
مهشید رهبری
1392/3/15 در ساعت : 21:22:13
از نزد ما به روح بلندت سلام باد
عشق تو در قبیله ی ما مستدام باد.
سلام بر روح بلند حضرت آفتاب و درود بر وحیده ی عزیز.
سیاوش پورافشار
1392/3/14 در ساعت : 13:46:7
درود بانو
خواندني بود
موفق باشيد
صالحه شهرکی
1392/7/27 در ساعت : 22:21:17
بسیار زیبا بود بانو
درود
بازدید امروز : 443 | بازدید دیروز : 13,569 | بازدید کل : 122,986,933
logo-samandehi