پر زد دلم به سوی تو خورشید، ناگهان
تا آسمان چشم تو را دید، ناگهان
حل شد تمام مسئله ها در دلم... دلم،
تا عشق را ز چشم تو پرسید، ناگهان
تاریک بود وقت جدایی و چشم من
از دوری نگاه تو ترسید... ناگهان،
مرغ تبسم از لب آیینه پرکشید!
بغضم درون آینه ترکید، ناگهان
آوار شد عمارت تلواسه بر سرم!
- کانون دل، پس از تو که لرزید- ناگهان
گل داده بود در دل من بذر عشق تو
طوفان گذشت و باغچه را چید ناگهان
*
با طعنه گفت رهگذری: عاشق که ای؟!
لب وانکرده عطر تو پیچید ناگهان
عشق تو بود آنچه مرا کشت، ها! ولی،
دنیا نوشت حادثه، نامید: ناگهان
باور نکرده بود دلم رفتن تو را!...
نفرین به هرچه فاصله، تردید، ناگهان...
تاریخ ارسال :
1392/4/5 در ساعت : 3:18:50
| تعداد مشاهده این شعر :
821
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.