کـسـی در بـنـدغفلتماندهای چون منندید اینجا دو عـالـم یـک دربـاز اسـت و مـیجویمکلید اینجا
سـراغ مـنـزل مـقـصـد مـپـرس ازمـا زمـیـنـگـیـران بـه سـعـی نقش پا راهی نمیگردد سفید اینجا
تـــپــیــدن ره نــدارد در تــجــلــیــگــاه حــیــرانــی تـوانگـر پـای تـا سـراشـک شد نتوان چکید اینجا
زگـــلـــزارهـــوس تــا آرزوبــرگــی بــه چــنــگ آرد بـه مـژگان عمرها چون ریشه میباید دوید اینجا
تــحــیــرگــر بــه چــشــم انــتــظــار مــا نــپـردازد چـه وسـعـت مـیتـوان چـیدن زآغوش امید اینجا
تـرشـرویـی نـدارد یـمـن جـمـعـیت در این محفل چو شیر این سرکهات از یکدگر خواهد برید اینجا
بـه دل نـقـشـی نـمـیبنددکه با وحشت نپیوندد نـمـیدانـمکـدامـیـن بـیوفـا آیـیـنـه چـیـد ایـنـجـا
مـر از بـیبـری هـم راحـتـی حـاصـل نـشد، ورنه بـهـار سـایـهای رنـگـیـنـتـر ازگـل داشت بید اینجا
گــواهکــشــتــهٔ تــیــغ نــگــاه اوســت حــیــرانـی کـفـن بـردوشـی بـسـمل بود چشم سفید اینجا
کــفــن در مــشـهـد مـا بـیـنـوایـان خـونـبـهـا دارد ز عـریـانـی بـرون آ گـر تـوانـی شـد شـهـید اینجا
هـجـوم درد پـیـچـیـدهسـت هـستی تا عدم بیدل تـو هـمگـرگـوش داری نالهای خواهیشنید اینجا
قصد این حقیر از شرح ابیات حضرت بیدل به هیچ وجه نزدیکی به ساحت اندیشه ی فراخ آن بزرگ مرد نیست هدف رفع ابهامات صوری اشعار در حد بضاعت است . هر چند در این راه محتاج نظر دوستان و الطاف بی دریغشان نیز هستم
کـسـی در بـنـدغفلتماندهای چون منندید اینجا
دو عـالـم یـک دربـاز اسـت و مـیجویمکلید اینجا
((اینجا )) درتمام ابیات وضعیت موجود شاعر را در مواجهه با حیرانی ترسیم می کند
شاعر می گوید که غفلت با عث شده است که دیده ی روشن بین او حقایق را نبیند و در حالی که دو عالم(دنیا و آخرت ) خود دری باز است او به غفلت در پی گشایش انها باشد
سـراغ مـنـزل مـقـصـد مـپـرس ازمـا زمـیـنـگـیـران
بـه سـعـی نقش پا راهی نمیگردد سفید اینجا
در بیت بعد شاعر می گوید که نباید سراغ منزل مقصد را از کسی جویا شد که خودش زمینگیر است همانطور که نباید انتطار این را داشت که نقش پا با آنهمه پستی و جایگاه نازلش بتواند روشنگر یک راه تاریک باشد
تـــپــیــدن ره نــدارد در تــجــلــیــگــاه حــیــرانــی
تـوانگـر پـای تـا سـراشـک شد نتوان چکید اینجا
در این بیت شاعر به جای گاه مقام حیرانی می پردازد و انجا را تجلی گاهی می داند که نگاه حیران در آنحا فقط محو تجلی اسباب حیرانی ست فعلی دیگر از او سر نمی زند
در مقام حیرانی حتی دیده اگر به سبب تاثیر موضوع سراسر اشک شود باید در همان وضع متاثر و غرق بماند و به وضعی دیگر حتی چکیدن تن ندهد
زگلزار هوس تا آرزو برگی به چنگ آرد
بـه مـژگان عمرها چون ریشه میباید دوید اینجا
برگ به سبب سبکی و سستی که در موقعیتش نسبت سایر اجزای یک درخت دارد ناچیز ترین جزء یک در خت محسوب شود شاعر می گویدحرص و ولعی که دیده برای درک حیرانیش دارد حتی اگر به ناچیزی به دست آوردن یک برگ از یک بوستان باشد سعی بسیار می طلبد و در این میان مژگان همراه با باز و بسته شدن مداوم چشم باید به تلاش مضاعف بپردازد و انقدر ریشه بدواند تا دیده به ثمر برسد
تــحــیــرگــر بــه چــشــم انــتــظــار مــا نــپـردازد
چـه وسـعـت مـیتـوان چـیدن زآغوش امید اینجا
شاعر در این بیت باز هم به شرح مقام حیرانی می پردازد .هما نطور که می دانیم لازمه چشم انتظاری و از دست ندادن فرصت این است که منتظر همواره چشمی باز داشته باشد شاعر در این میان حیرانی را برای دیده منتطر بهترین چاره می داند در مقام حیرانی است که چشم باز ست و غرق تماشا می شود از این رو شاعر می گوید که اگر حیرانی نخواهد دیده منتظران را باز کند مگر یک شخص منتظر چقدر می تواند چشمش را برای دیدن موضوع باز نگه دارد و در این وضع چقدر می تواند امید به ثمر نشستن چشم اندازش داشته باشد
تـرشـرویـی نـدارد یـمـن جـمـعـیت در این محفل
چو شیر این سرکهات از یکدگر خواهد برید اینجا
خاطر جمعی و تمر کز ی که لاز مه ی درک حیرانیست با تنگ خلقی و عدم گشاد گی خاطر منافات دارد مثل این موضوع سر نوشت سرکه ی است که اوضاع تنگ و ترشی دارد و به همین دلیل از هم می پاشد همچون شیر که اگر به ترشی بگراید اجزایش از وحدت خارج شده و پراکنده می شوند
بـه دل نـقـشـی نـمـیبنددکه با وحشت نپیوندد
نـمـیدانـمکـدامـیـن بـیوفـا آیـیـنـه چـیـد ایـنـجـا
در ادامه شرح مقام حیرانی حضرت بیدل اینبار به دل می پردازد و بیان می کند که عکس العمل دل در وادی حیرانی در مواجهه با هر آنچه بر او نقش می بندد چیزی جز رم کردن نیست و این را به دلیل وجود آینه ای می داند که با بی وفایی اندرون دل قرار داده اند آینه ای که باز تاب نشستن نقشها دراو وحشت است و حیرانی افزون
ادامه دارد