از این شکستنِ ممتد چه قدر دلتنگم !
اسیرِ بودنِ خویشم، اسیرِ نیرنگم
سکوت کرده ام از این همه بدآوازی
سه تارِ مانده ی ناکوکم و بدآهنگم
اگرچه از منِ بی مایه، سخت بیزاری !
چه انتظار، از این منتظرنما داری ؟!
تورا قسم به خدا ! رنگِ من خدایی نیست
از آسمان و زمین، سوی من ندایی نیست
تو آفتابی و من سایه ای نمور، امّا –
بدیِ بی حدِ من ، چاره اش جدایی نیست
من؛ این شکسته ی ممتد ، در اوجِ بیماری
چه انتظار، از این منتظرنما داری ؟!
تو می دهی به جهان، طعمِ « داد » ؛ می گویند
و دودمان ستم را، به باد ؛ می گویند
تو می رسی و دوباره به خویش می بیند
جهانِ مرده ی ما ، رنگ شاد ؛ می گویند
تمام ، خواب و تو تنها نگاهِ بیداری
چه انتظار، از این منتظرنما داری ؟!
چه قدر قلب برای فروختن دارم !
چه بی گدار تمنّای سوختن دارم !
تو می رسی و من آماده نیستم اصلاً
چه قدر جامه برای ندوختن دارم !
شدیم غرق در این روزهای تکراری
چه انتظار، از این منتظرنما داری ؟!
گلایه دانِ بزرگی است قلبِ رنجورم
از آسمان و زمین، از تو ، از خودم، دورم
ندیده بوده ای آن جور روزهایم را
و می رسی لحظاتی که آه ! این جورم
تو باید از سرِ این مرده ، دست برداری
چه انتظار، از این منتظرنما داری ؟!
میانِ منتظرانت، منم که پوشالی است
تمام ، صادق و یکدل، و جای تو خالی است
نگاه شان به در و گوش شان به فرمان است
چه قدر حالِ زمین، خوب و آسمان، عالی است !
شکست خورده ی جامانده شان منم، آری !
چه انتظار، از این منتظرنما داری ؟!
تمام ، مخلص و ، ناخالص گروه ، منم !
فقط منم که به فکر هزار فوت و فنم !
پگاهِ جمعه ، در این شهر، ندبه ها برپاست
از این میانه ، منم آن که پایبندِ تنم !
فقط منم که شدم غرقه ی ریاکاری !
چه انتظار، از این منتظرنما داری ؟!
زمینِ مان پرِ ابر؛ آسمان، پر از دود است
اگر درنگ کنی! روزگار، نابود است
کویر، چشم به راهِ زلالِ روشن توست
گمان مبر که برای رسیدنت، زود است
اگر نیایی و این وعده های ادواری ...
چه انتظار، از این منتظرنما داری ؟!
بر این شکستگی ما عبور کن، دیر است
و مرگ را تو از این عرصه دور کن، دیر است
ببینمت ؛ دلِ ناجور، جور خواهد شد
تو را قسم به خدایت ! ظهور کن، دیر است
برس به دادِ من، ای مهربانیِ جاری !
چه انتظار، از این منتظرنما داری ؟!
مجید آخته
مشهد