به نام دوست
امروز به روزم با قصیده ای سرخ!
با نظراتتان هلم بدهید!
تویی که هیچ نبودی و شاعرت کردند
چطور شد که تو را میز پرورت کردند
دچار صندلی و حکم و دفترت کردند
به راه پول کشیدند پای پاکت را
به حرص پست و مقامی تو را خرت کردند!
برای آنکه تو در جرمشان شریک شوی
درون مدرسه کبر مبصرت کردند
تو را برای سواری گرفتن از قلمت
برای موعظه جهل منبرت کردند
در ابتدا به خیال تو بال و پر دادند
سپس به دست خودت خاک بر سرت کردن
تو ازمون و خطای گناهشان شده ای
پس از شکفتنت از ترس پرپرت کردند
به خواب رفته ای و غصه زمانت نیست
ز قصه های قشنگی که در سرت کردند
خیال کرده ای آن ها صلاح می خواهند
ولی تو را به همین شیوه کافرت کردند
برای مردم مستضعفت شعار نده
خیال هم نکنی زود باورت کردند
برو برو که تو همرنگ شاه ها شده ای
تو را به زور زر زور سرورت کردند
ببین مقابل تو می کشند عزت را
به پشت خسته این خلق خنجرت کردند
و تا تو انس گرفتی به کوری و کریت
برای بازی بیداد داورت کردند
تو کی از این همه تزویر باز خواهی گشت
تویی که رو به تباهی مسافرت کردند
بیا به به عشق جماعت فقط قلم بزنیم
نگو که منبریان عقل محورت کردند
که هرچه داری از این مردم است، مدیونی
تویی که هیچ نبودی و شاعرت کردند
مجتبی نادری طاهری