حدیث آرزوهایم به خاموشی گراییده است
خدای دلرباییها غم دل را سراییده است
ندایی آمد از سویی که ای مطرب چرا مویی ؟
چرا در بند آن مویی که از تو دل رباییده است
از آن روزی که در کویت به نابودی رسیدم من
چه گویم زانکه روز من به تاریکی گراییده است
نمی دانم حدیث بی وفایی را چه سان گفتن
که عمری در پی وصفش ، خدای کعبه زاییده است
بلنبان کفر کم گو زندگی رنگی دگر دارد
حمار طبع تو عمری در این صحرا چراییده است
سر شوق آوری دل را ، سر وزن آوری شعرم
وصالت گر شود ممکن ، دلم از غم رهاییده است
ببین شاعر پی وزن و به وزن آوردن شعرش
و یا بحر و ردیف و قافیه ، هی او هجاییده است
دلم را برده و اینک نمی داند که در بندم
و می پندارد او اینک که بندم را گشاییده است
اگر چه پای رفتن در پی اش ممکن نمی باشد
ولی عمری سرم بر درگه دردانه ساییده است
شدم مفتون و افتادم به چاه ویل ظلمانی
خدا کی اینچنین دلدادگیها را ستاییده است
به سرما و به گرما و به هر حالت پی اش رفتن
بلنبان را ببین یارب از این کردار چاییده است
تاریخ ارسال :
1392/5/21 در ساعت : 14:22:41
| تعداد مشاهده این شعر :
794
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.