رودشواز طرف چهره ی زیباتر شهر
تا از این در ببری بغض ملال آور شهر
به نهالی که زمین در دل خود بندش کرد
سر بزن ماه هر از گاه تو از این سر شهر
روز و شب در پی تو شهره ی شهرم_ گاهی
تو در این نقطه و من آن طرف دیگر شهر
نیلم و تشنه ی موسی شدنت هستم آه
مانده در خاطره ها خاطره ی آخر شهر
شهرم و بی کسی ام قصه ی رود است انگار
هیچ کس منتظرم نیست به جز بستر شهر
رفتی و ماندم و مرداب شدم در دل خویش
بی تو عمریست که من رفته ام از باور شهر
دهقانی