دلم را اینچنین مشکن تو ای معشوق طوفانی
که این دل در تمنایش بسی مه روست پنهانی
اگر بینی که در نزدت هیاهو می کند قلبم
مپنداری در این میدان تو زیباروی تک خوانی
وگر دیدی به آن سروت دلم ماُوا گزید امشب
روا نَبوَد که هرلحظه به یک سازی برقصانی
کبوتربچه ای اکنون پناهش بام باغ توست
توشک کن خسته گردیده است از پرواز طولانی
اگر طنازیت امروز در بازار من گرم است
مزن بر طبل تحقیرم که از دکان خود رانی
کنون این گوی و این میدان و این رسم وفاداری
زقاموس لغاتم حذف گردیده پشیمانی
اگر این کاسه صبرم زمانی لب به لب گردد
اشارت می دهم ای دوست بر ابیات فوقانی
"رسا"امشب چه بی پروا رجزخواندی و رنجاندی
کنون بس کن به پایان آمد این دعوای هذیانی
پیامی سررسید از سوی دلدارت که گر دانی
همین دم پا زسر نشناسی و راهی شوی آنی
سراینده : فهیم بخشی
تاریخ ارسال :
1392/6/3 در ساعت : 13:11:42
| تعداد مشاهده این شعر :
950
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.