پردهْ غیبی
سینه ها مینالد اینجا تا نیستان جنون
ازغم هجران دلبر دربیابان جنون
چون نفس درپیچ و تابیم ما زقانون ضمیر
انقلاب رنگ هستی دیده بحران جنون
کاروان ناله سیرم را به بیتابی کشاند
تاب همت هم نداریم ما زمیزان جنون
شوق احساس غزل ها در هجوم قلب ما
جوش فطرت زد دمادم رنگ طغیان جنون
غنچهْ اسرار گل از پردهْ غیبی شگفت
دربهار بیخودی اندر گلستان جنون
جوش وحدت طاقت رنگت دوبالا میکند
گربگردی بیخود اینجا محوی عریان جنون
گلخانۀ قلب
زدرد عشق او اجزای حال ما فنا گردید
خیال ذرۀ عجزم غبار بر هوا گردید
نبوغ ریشۀ حسرت زآب زندگی پیداست
که تخم عبرتش درقلب ما گلخانه ها گردید
زجوش بیخودی نَی نفس بی پرده مینالید
مگر این پرده ها از فطرت او بیصدا گردید
زعکس زنده گی آب دلم ریخت درزمین یأس
پریشان گشت غبار و نم نم باد فنا گردید
زتصویرم ظهور شعله ها رنگ غباری داشت
که از سوز خیالش جان ز تن یکدم جدا گردید
سحر درخون تپید و عشوه میرقصید زمستی ها
زدرد بیخودی نقش همه رنگ قضا گردید
اگر بر صورتش گلکاری کردم چه باکی بود
که از صورش تمام صورتم نقش فنا گردید
نقاشی خانه
در فضای بیخودی محویم ز عریانت جگر
ما فنا گشتیم درین هستی هجرانت جگر
انجماد کثرت دل از فیاض نقش تُست
ما پناه بردیم به گِرد رنگ میزانت جگر
ذهن یأسم در مسیر بیخودی نارفته رفت
تا نمایان شد خواص رنگ سامانت جگر
سایه میداند وقوع باطن ساز حیات
کز جدایی مرده ایم در کنج دامانت جگر
وسعت مشرب ز ساز پرتوی جنسم نماست
در طراز آیینه بندان گلستانت جگر
پرده سازی از درون لایۀ سنبل بپرس
کو حیا پوش است در وضع نمایانت جگر
هر کی حسنت را ببیند در نقاشی خانه ها
رنگ عجزش محو میگردد ز عریانت جگر
نقاب عکس
نقش نورش میکشد محراب عکس
در نظرگاهی دلِ مهتاب عکس
رنگ وحدت میکند تعبیر عشق
درحرمگاهی وجود خواب عکس
رنگ عریانم به سان تخته شد
روح عجزم خلسه رفت بر آب عکس
درشب مهتاب رنگینِ وجود
پرده بردار از رخت نقاب عکس
منظر پهنای امکان گشته ام
درنظرگاهی وجود قاب عکس
ای بسا غرق وجودِ وحدتم
درمحیط بحر این گرداب عکس
قبلۀ معنی نظرگاهی حق است
درحرمگاهی دل بیتاب عکس
مخلوقات آب است و او ابر غبار
درفضای بیکران ناب عکس
اشک یبخود میچکد ازچشم دل
چون وضع شبنم درین دریاب عکس