تقدیم به فرمانده ی عاشورایی لشکر عاشورا
شهید مهدی باکری(ره)
انار
هوای ابری و باران میان جنگل و کوه
رسید فصل شهادت، رسید فصل شکوه
پس از تقابُل خونین میان غنچه و خار
وزید باز شمیمت حوالیِ گلزار
به هرچه لاله ی قرمز تَبِ شکُفتن داد
به شعر معجزه ی عاشقانه گفتن داد
و عشق زمزمه ای در قنوت هایت بود
شهادت تو سزاوار ربّنایت بود
فدای حال و هوای دل پریشانت!
«چو بر شکست صبا زلف عنبر افشانت»_
_بهار از گُل سرخ دلت اجازه گرفت
نفس کشید در این باغ و جان تازه گرفت
و کوه پیکرت آتش فشان شد و دریا
به شوق داشتنت در بغل گدازه گرفت1
ستاره ماهیِ چشم خلیج روشن شد
شبی که یکسره بر دوشِ خود جنازه گرفت
خبر رسید به گوش زمین: "شهید شدی"
زمین به رسم زمان راه انتفاضه گرفت...
***
و بعد دست و دل شاعرِ تو لرزید و
خلاف میل قوافی نشست و روضه گرفت:
"دوباره فصل عزا شد، رسید عاشورا
کسی مدد برساند عطش عطش او را
اگرچه در خطر اُفتاده است آیینش
شهید می شود و حفظ می شود دینش
به روی نیزه سرش می رود، چه رقصان است!
از اینکه خطّ قیامش بدون پایان است..."
تو از تبار قیامی! حکایتی داری
تو از قبیله ی "فتحی"! "روایتی" داری
مباد راه تو را بی ادامه بگذاریم
نماز خون تو را بی اقامه بگذاریم
خزان میهن ما قبلِ تو بهار نداشت
اگر نبود "تویی"، باغ ما انار نداشت
انار همهمه ای در میاندوآب انداخت
دهان هرکه تو را دوست داشت آب انداخت
انار گوشه ای از سرخیِ زمانه ی توست
«کرم نما و فرودآ که خانه خانه ی توست»
حماسه فخر کند بر غرور آذری ات
که شاهنامه سروده زبان مادری ات:
«اوجالدیب ایل باشینی داغ کیمین گوزَل آدین
اورَکدَه خاطره لَر وار، اورکده وار یادین»2
***
نسیم از دل جبهه می آورد بویت
طلائیه شده مجنون تاب گیسویت
«چنان به موی تو آشفته ام به بوی تو مست»
که عشق می کشَدَم باز تا فراسویت
چقدر ماه تو در نور غوطه ور شده بود
که آفتاب خجالت کشید از رویت
و یاد آن لحظاتی که خوش گذشت بخیر
چقدر سنگ صبور تو بود بانویت...
اگرچه در سر راهت برادرت جا ماند
همیشه قصّه ی از خود گذشتگی می خواند3
***
هر آنکه حال و هوای تو را به سر دارد
از آشکاریِ مکر زمان خبر دارد
غبار فتنه اگر بر زمانه بنشیند
«تو را چنان که تویی هر نظر کجا بیند؟»
مباد خاطره ات را به دست باد دهیم
مگر مسیر تو را باز امتداد دهیم
خدا کند پس از این زیر سایه ات باشیم
مباد در خور طعن و گلایه ات باشیم
تو عاشقانه گذشتی...فدای عشق شدی
چه افتخار بزرگی برای عشق شدی!
«تو رفته ای به سلامت سلام ما برسان»
به شاهدان قیامت سلام ما برسان
مهر 90
1) پیکر مطهّر شهید مهدی باکری وقتی توسّط قایق و کمک دوستانش داشت به خاک ایران باز می گشت، در اثر اصابت گلوله ی خمپاره به قایق مورد نظر به رود می افتد و رود نیز آن پیکر مطهّررا به دریا می برد.
2) هدیه ی شاعر و دوست خوبم علی اصغر شیری به این شعر.
معنی: «نام زیبای تو ایل و تبارت را مثل کوه سربلند کرده و از تو در دلم خاطره هاست و هنوز یاد تو در دلم زنده است.»
3) شهید حمید باکری، برادر شهید مهدی باکری وقتی که در یکی از عملیّات ها در جزیره ی مجنون دوشادوش برادر خود می جنگید، شهید می شود و مهدی هم او را باز نمی گرداند؛ و در مقابل اسرار فرماندهان از پشت بی سیم برای برگرداندن جنازه ی حمید، مهدی اینگونه پاسخ می دهد: «تمامی کسانی که در اینجا شهید شده اند و جنازه ی شان افتاده است، حمید باکری هستند. من کدامینشان را بازگردانم؟...»