جمعه دوم پاييز هزار و سيصد و نود و دو
اردهال
روزي در شهر كوفه مشغول زيارت خانه ي امير المومنين بوديم كه پدرم دستم را گرفت و گفت بيا. مثل همه بچه هايي كه دنيا را از عينك باباهايشان نگاه مي كنند و هر لحظه منتظرند كه از زبان او رازي تازه را از دنيا كشف كنند پشت سرش راه افتادم.
بيرون خانه ، سمت چپ لجن زاري بود كه هيچ كس به آن توجهي نمي كرد. به كنار آن لجن زار رفتيم. گفت نگاه كن. اين جا محل خانه ي معاويه بوده. آن جا هم خانه ي علي بود. ظلم معاويه خانه ي او را لجن زار كرده و عدالت و شهادت علي هم خانه ي او را زيارت گاه.
اين جا اردهال است. مشهد اردهال.
در سال ١١٣ هجري قمري عامر بن ناصر فيني به نمايندگي از مردم فين به زيارت امام محمد باقر نائل مي شود و از حضرت تقاضاي معرفي كسي به عنوان مبلغ مذهبي مي كند. امام فرزند ٣٢ ساله خود علي را به همراه عامر به ايران مي فرستند.
علي بن محمد باقر سه سال در فين تبليغ مي كند. نماز جمعه مي خواند. در عدالت و مهرباني شهره مي شود. و مطابق آنچه كه سيره ي اهل بيت است همه مجذوب او مي شوند.
خبر به هشام بن عبد الملك مي رسد. ارقم شامي را مامور كشتن ایشان می کنند.
به خاوه كه محل اقامت تابستانه ي علي بود حمله مي كنند. خبر به فين مي رسد. مردم با هر چه در دست داشتند راه مي افتند براي حمايت از علي.
علي را سر مي برند. مثل حسين. هفتاد نفر از يارانش را هم شهيد مي كنند. درست مثل ياران حسين. وقتي فيني ها به خاوه مي رسند با پيكر خونين علي روبرو مي شوند. مثل مختار بن عبيد ثقفي.
پيكر علي بن محمد را در گران بها ترین تحفه ی کاشان یعنی قالی می پیچند. قالی با بوریا خیلی فرق دارد. بگذریم.
بعد از دفن علي قالي خونين را به چشمه اي مي آورند و مي شويند.
از آن سال تا به حال هر سال علي را تشييع مي كنند.
هر سال قالي را مي شويند.
هر سال چوب هايشان را بالا مي گيرند و خون خواهي مي كنند.
اين جا اردهال است مشهد اردهال.
در قاليشويان مردم دو دسته اند يا فيني هستند يا خاوه اي.
خاوه اي ها امانت دار پيكر علي بن محمد باقر بودند و حالا هم قالي تحويل آنهاست و كسي هم حق ندارد به آن دست بزند.
فيني ها اما خون خواه هستند. فيني ها همان هايي هستند كه چوب به دست مي گيرند.همان هايي هستند كه چوب انتقام را ارثيه پدري خود براي خون خواهي مي دانند.
قالي شويان مراسم عجيبي ست.
وقتي بوي گلاب تمام شهر را پر مي كند احساس مي كني كه زينب بر بلندي هاي اردهال ايستاده و با زبان پر گله رو در مدينه مي كند كه يا ايها الرسول:
اين كشته ي فتاده به هامون حسين توست
وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست
وقتي قالي را روي دوش مردم مي بيني كه تشييع مي شود نمي تواني باور كني كه اين قالي خالي باشد.
احساس مي كني كه علي را دوباره در آن پيچيده اند. وقتي صداي گريه ي كودكان را مي شنوي بي اختيار گريه مي كني. وقتي كه روضه خوان گريزي به كربلا مي زند گريه مي كني. وقتي پيكر جواناني را مي بيني كه در ازدحام جمعيت از حال مي روند گريه مي كني. وقتي بچه هاي كوچك را مي بيني كه در آغوش مادرانشان خوابيده اند گريه مي كني. وقتي دوباره مي شنوي كه سرش را بريدند گريه مي كني. وقتي فيني ها بعد از شستن قالي از آن دل نمي كنند و آن را تحويل خاوه اي ها نمي دهند ياد زينب مي افتي و گريه مي كني.
اينجا كربلاست.
آنها كه رفته اند كار حسيني كرده اند
و مردمي كه مانده اند كار زينبي مي كنند.
و اين داستان تا ابد ادامه دارد.