ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



قالی شویان
جمعه دوم پاييز هزار و سيصد و نود و دو

اردهال
 
روزي در شهر كوفه مشغول زيارت خانه ي امير المومنين بوديم كه پدرم دستم را گرفت و گفت بيا. مثل همه بچه هايي كه دنيا را از عينك باباهايشان نگاه مي كنند و هر لحظه منتظرند كه از زبان او رازي تازه را از دنيا كشف كنند پشت سرش راه افتادم.
بيرون خانه ، سمت چپ لجن زاري بود كه هيچ كس به آن توجهي نمي كرد. به كنار آن لجن زار رفتيم. گفت نگاه كن. اين جا محل خانه ي معاويه بوده. آن جا هم خانه ي علي بود. ظلم معاويه خانه ي او را لجن زار كرده و عدالت و شهادت علي هم خانه ي او را زيارت گاه.
اين جا اردهال است. مشهد اردهال.
  در سال ١١٣ هجري قمري عامر بن ناصر فيني به نمايندگي از مردم فين به زيارت امام محمد باقر نائل مي شود و از حضرت تقاضاي معرفي كسي به عنوان مبلغ مذهبي مي كند. امام فرزند ٣٢ ساله خود علي را به همراه عامر به ايران مي فرستند.
علي بن محمد باقر سه سال در فين تبليغ مي كند. نماز جمعه مي خواند. در عدالت و مهرباني شهره مي شود. و مطابق آنچه كه سيره ي اهل بيت است همه مجذوب او مي شوند. 
خبر به هشام بن عبد الملك مي رسد. ارقم شامي را مامور كشتن ایشان می کنند. 
به خاوه كه محل اقامت تابستانه ي علي بود حمله مي كنند. خبر به فين مي رسد. مردم با هر چه در دست داشتند راه مي افتند براي حمايت از علي.
علي را سر مي برند. مثل حسين. هفتاد نفر از يارانش را هم شهيد مي كنند. درست مثل ياران حسين. وقتي فيني ها به خاوه مي رسند با پيكر خونين علي روبرو مي شوند. مثل مختار بن عبيد ثقفي.
 پيكر علي بن محمد را در گران بها ترین تحفه ی کاشان یعنی قالی می پیچند. قالی با بوریا خیلی فرق دارد. بگذریم.
بعد از دفن علي قالي خونين را به چشمه اي مي آورند و مي شويند.
از آن سال تا به حال هر سال علي را تشييع مي كنند.
هر سال قالي را مي شويند.
هر سال چوب هايشان را بالا مي گيرند و خون خواهي مي كنند.
اين جا اردهال است مشهد اردهال.
در قاليشويان مردم دو دسته اند يا فيني هستند يا خاوه اي. 
خاوه اي ها امانت دار پيكر علي بن محمد باقر بودند و حالا هم قالي تحويل آنهاست و كسي هم حق ندارد به آن دست بزند.
فيني ها اما خون خواه هستند. فيني ها همان هايي هستند كه چوب به دست مي گيرند.همان هايي هستند كه چوب انتقام را ارثيه پدري خود براي خون خواهي مي دانند.
قالي شويان مراسم عجيبي ست.
وقتي بوي گلاب تمام شهر را پر مي كند احساس مي كني كه زينب بر بلندي هاي اردهال ايستاده و با زبان پر گله رو در مدينه مي كند كه يا ايها الرسول:
اين كشته ي فتاده به هامون حسين توست
وين صيد دست و پا زده در خون حسين توست
وقتي قالي را روي دوش مردم مي بيني كه تشييع مي شود نمي تواني باور كني كه اين قالي خالي باشد. 
احساس مي كني كه علي را دوباره در آن پيچيده اند. وقتي صداي گريه ي كودكان را مي شنوي بي اختيار گريه مي كني. وقتي كه روضه خوان گريزي به كربلا مي زند گريه مي كني. وقتي پيكر جواناني را مي بيني كه در ازدحام جمعيت از حال مي روند گريه مي كني. وقتي بچه هاي كوچك را مي بيني كه در آغوش مادرانشان خوابيده اند گريه مي كني. وقتي دوباره مي شنوي كه سرش را بريدند گريه مي كني. وقتي فيني ها بعد از شستن قالي از آن دل نمي كنند و آن را تحويل خاوه اي ها نمي دهند ياد زينب مي افتي و گريه مي كني.
اينجا كربلاست.
آنها كه رفته اند كار حسيني كرده اند
و مردمي كه مانده اند كار زينبي مي كنند.
و اين داستان تا ابد ادامه دارد.
کلمات کلیدی این مطلب :  قالی شویان ، مشهد اردهال ، کاشان ، خاوه ، سلطان علی ،


   تاریخ ارسال  :   1392/7/17 در ساعت : 14:3:34   |  تعداد مشاهده این شعر :  802


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

مرضیه عاطفی
1392/7/17 در ساعت : 22:38:33
آنها كه رفته اند كار حسيني كرده اند
و مردمي كه مانده اند كار زينبي مي كنند.
و اين داستان تا ابد ادامه دارد.

خدایا یاریمان کن!

در پناه حضرت سیدالشهدا، پیروز باشید
یا علی(ع)
آرش پورعلیزاده
1392/7/20 در ساعت : 6:22:22
دلمان قالی شویان خواست ...
بازدید امروز : 4,467 | بازدید دیروز : 16,386 | بازدید کل : 121,787,786
logo-samandehi