چشمه ی چنا1 قصیده ای برای زادگاهم
سال پیش ای چشمه در عین زلالی دیدمت
سخت دور از چشم زخم خشکسالی دیدمت
کی از آن رود اساطیری به این باغ آمدی
چشم بد دور از تو تمثیل زلالی دیدمت
رد شدم از دار بست باغ و حس کردم تو را
تشنه بودم بین آن آشفته حالی دیدمت
تشنه بودم تشنه آن شب خوب یادم مانده است
خیره بر مهتاب ،با جامی هلالی دیدمت
نغمه هایت باغ را یک جور دیگر کرده بود
گوش بر گلنغمه با شوری مثالی دیدمت
دیدم آن سو تر درختان "بنک"2را مثل قبل
ای ثمرها از تو با تذهیب عالی دیدمت
روبه رویت ایستادم چشمه ی مهتاب گون!
باستاره، باشکوه پارسالی دیدمت
دیدمت آیینه گردان تمام کودکی
با نقوشی از "ملار"3 و دار قالی دیدمت
کوچه سار کودکی هایم پر از آواز توست
بر مدار لحظه هایم در توالی دیدمت
ساده مثل عشق فایز، شور باباطاهری
با دوبیتی های ناب ارتجالی دیدمت
واقعیت داری اما از خودت پنهان مباد
گاه گاهی پشت پرچینی خیالی دیدمت
با تو عطر بکر "بکرایی" چه شو انگیز بود
میهمان لحظه هایی پرتقالی دیدمت
چشمه ی باغ چنایی مردمان قریه را
لیک دیگرگون تر از درک اهالی دیدمت
دختر کوزه به دوشی پای تو پیدانشد
جای کوزه با ترک هایی سفالی دیدمت
کودکی های من اینجا مانده لای پونه ها
با تمام کودکی در این حوالی دیدمت
زردوسبزاینجا علف هایی به هم پیچیده بود
بی تعارف هم جنوبی هم شمالی دیدمت
چشمه ی باغ چنا آخر چرایت خوانده اند
غرق حیرت ناگهان یکسر سوالی دیدمت
خواب دیدم یک شب آدینه خوابی پرهراس
ازخودم بی تاب تر حالی به حالی دیدمت
"دره ی انجیری" ات رادیدم اما خشک خشک
یعنی از اردیبهشتی سبز، خالی دیدمت
ماهیان کوچکت را مرده دیدم پیش چشم
در محاق گرد بادی لاابالی دیدمت
دارکوبی هم نمی آشفت دیگرباغ را
درسکوتی نیمه جان محکوم لالی دیدمت
خالی از بانگ خروسان است دیگر دهکده
اشک ریزاز یاد آن فرخنده حالی دیدمت
1-چشمه ی چنا:به فتح چ،چشمه ای در زادگاهم باباغی قدیمی که در همسایگی مدرسه ی ابتدایی ام بود
2-بنک:به فتح ب و ن،درختی کوهی.
3-ملار:سه پایه ای چوبی
32/7/9بندرعباس