خدا ! بباران باران ...
آسمان آبادان بالاخره بارید و برای دقایقی کوتاه، بر ایوان خاکی خانه ها نقش خاطره زد ...
شد فصل خزان، دوباره باران باران
یاد آور خاطرات یاران، باران
دیدم نم نم غبار قلبم را شست
فریاد زدم: خدا! ... بباران باران!
***
لبخند و امید و گریه با هم، باران
نمناک ترین ترانه ی غم، باران
گفتم که خدا، اشک مرا پنهان کن!
با گریه من، گرفت نم نم باران ...
***
می دید شبانه های ما را باران
همرازی شانه های ما را باران
می دید که ما ترانه ها می خوانیم
می خواند ترانه های ما را باران
***
خواندیم چه عاشقانه ها در باران
دلچسب ترین ترانه ها در باران
یک عمر پر از حسرت تب خواهد ماند
پیشانی شاعرانه ها در باران ...
فاطمه معین زاده
زیر باران غروب بیست و هشتم آبان هشتاد و هشت٢٨/٨/٨٨
تاریخ ارسال :
1392/8/8 در ساعت : 14:3:17
| تعداد مشاهده این شعر :
902
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.