بدنم مجروح است
خسته از تن روح است
من به دنبال دوا میگردم
وبه دنبال طبیبی حاذق
ترسم این درد مرا خوار کند
ومرا دائما آزار کند
من به دنبال کسی میگردم
که مرا از خودم آزاد کند
ودل غمزده ام شاد کند
من ز خود بیزارم
واقعا بیمارم
به خدا دست خودم نیست
که بی قافیه شد زندگیم
گاه گاهی به خودم می گویم
راستی بنده کی ام؟
جز اسیر هوس زود گذر
جز خیالاتی و بی ذوق و هنر
از همه ناراضی
به چی ات می نازی؟
به زمانی که در آن حبس شدی
به هوایی که نفسگیر کند آدم را
یا به مردم که گهی به به و گاهی اه اه
به خدا می نازی؟
که نبوداست گناهی که زتو سر نزند
یا نبود است شبی شیطانی
به در خانه نفس و هوست در نزند
تو چه کردی با خود؟
که خدا هم ز تو دلگیر شده
روح هم از ستم نفس بدت پیرشده
نکند دیر شده
خنده ام خشکیده
بس که با گریه شب تا سحرم جنگیده
من طلبکارم از آن سایه ی سر
از همان نور که چندی است نتابد به نظر
که درست است من آدم بده ام
از بد حادثه ماتم زده ام
و درست است که عصیان کارم
ولی از عشق به تو سرشارم
خوب آگاهی از این اندیشه
ای خدایی ریشه
که ندیدم رویت
ولی عاشق هستم برسر گیسویت
و نشستم چندی در کنار جویت
وندیدم رویت
من ندیده مستم
و به تو پا بستم
پس بگیر ای گل نرگس دستم
روزگارم سخت است
ولی آن لحظه خیالم تخت است
لحظه ای که به سراغم آیی
عاشقت خوشبخت است
هر چه آید به سرم گو که بیاید چه غم است
هر که عاشق به تو باشد همه جا محترم است
سروده سید جمال الدین شهرزاد
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/4/31 در ساعت : 17:51:30
| تعداد مشاهده این شعر :
951
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.