بت من خود خدای نازنین است
ببین کفرم کز ایمانت حصین است
برایش ترک دین و ترک ایمان
برایم عین ایمان عین دین است
در آنجایی که بت را دید زاهد
همانجا چشم من الله بین است
تو می گویی همان است و همان است
من این گویم همین است و همین است
پی اش افغانیان محو فغان اند
برایش بر جبین چین چین است
گذشت از پارسای مردم پارس
فقط اینش بهشت بهترین است
تمام هندیان هندوی رویش
به دلهاشان نه فکر آن و این است
ز تار زلفش است این تار زنّار
که نورش قشقه* ی زیب جبین است
به سوگند تمام آسمان ها
کسی چون او نه بر روی زمین است
رخ غارتگر بیت دلم بین
خدا ی لامکان اینجا مکین است
برای اختتام آفرینش
نگاه محشرش حشر آفرین است
* قشقه: نشانی رنگین که هندوها بر پیشانی دارند.
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/3/4 در ساعت : 4:57:2
| تعداد مشاهده این شعر :
1300
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.