باز تحریر قلم ، مثنوی غم شده است/
خیمه در خیمه دلم ، ماه محرم شده است/
خیمه میزد غم و میخواست که تحریر شود /
سینه میخواست که در عشق تو زنجیر شود/
حال دلسوخته را ، قافیه ها بر هم زد /
"عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد /"
عشق پیدا شد و باران غزل ، میبارید .../
می مرد افکن شیرین زعسل ، میبارید.../
این قلم خواست علم باشد و بالا برود .../
یا که با سوز عطش ، در پی سقا برود .../
ای علمدار عطش ، ای به عطش همزادم ،/
"زلف بر باد مده ، تا ندهی بر بادم .../"
آه ، بر نیزه سری هست ، و سرداری نیست/
وای ، در خیمه الم هست ، علمداری نیست /
من که از معجزه دست تو ، مستم ، ساقی /
هر چه خواهد بشود ، باده پرستم ، ساقی .../
...
... ناگهان سلسله عرش ، به فریاد آمد /
"حجله حسن بیارید ، که داماد آمد .../"
مثنوی ، شرح جنونی است که لیلا میگفت /
شرحی از پیکر مصلوب مسیحا میگفت .../
بر سر نیزه قلم گفت ، سری می آید /
بر سر نعش جوانی ، پدری می آید /
ای که در مجلس ما قند مکرر شده ای /
آه بابا ... چقدر شبه پیمبر شده ای ...؟!/
...
آه ساقی ، چقدر نیزه و سر می آید .../
باز از قافله انگار خبر می آید ........../
وای ، در خیمه الم هست ، علمداری نیست /
بین این قوم جفا پیشه مگر ، یاری نیست ؟!/
سری از نیزه افراشته ، غوغا میکرد .../
"که به تایید نظر ، حل معما میکرد .../"
حنجر تشنه او ، صوت وفاداری داشت /
غرق قنداقه خون ، شوق علمداری داشت /
خیز و یک بار دگر ، مشک علمدار به دوش .../
"آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش .../"
...
آه ، بر نیزه سری هست و سرداری نیست .../
وای ، در خیمه علم هست ، علمداری نیست /
...
وای ، در خیمه الم هست ، علم میسوزد /
وای بر نیزه سری هست ... قلم میسوزد .../
شهاب مرادی ـ بامداد تاسوعای حسینی