قلم به صفحه طبعم منارجنبان است
و توسن سخن ازسينه ام گريزان است
قلم زده به غم بسته ، چوب حراجي ...
بيا ببين و جدا كن ، كه سبزه ميدان است
دل شكسته به نرخ خريد بفروشم ...
به نرخ خنده سبزت ، بيا كه ارزان است
چهارراه من و ما ، فراق و رسوائي ...
چراغ قرمز عشق است و راهبندان است
چهل ستون ز براي تو شعر ميگويم ،
براي اينكه بداني غمم فراوان است...
دلم شده ز جفاي تو ... كوه آتشگاه !!!
ز زنده رود دلم ، آب مرده لرزان است .
اثر نكرد سخن گر به تخت فولادت ...
برو كه چون تو بسي كشته در سپاهان است
آهاي حافظ مسكين ، سر از لحد بردار
ببين كه گنج سخن ، كنج شهر رهنان است...
( منظور از شهر رهنان دانشگاه دوران تحصيل بنده است و اين شعر يك شيطنت دانشجوئي و مربوط به حدود ده سال قبل است ...)
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/5/4 در ساعت : 21:38:50
| تعداد مشاهده این شعر :
1351
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.