ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



روز واقعه
(( اثری از شادروان سید حسام الدین قوام مصطفوی ))

هان ای دل عبرت بین در ماریه بنگر هان
یک جاست سر بی تن،یک جاست تن بی جان
ازشرم، فرات امروزآهسته گریزان است
تا کس نکند نفرین بر خست وی آسان
از خجلت روی خلق گریان شد وبریان شد
خورشید همی سوزد از العطش طفلان
برخیزو سوی میدان در عالم معنا رو
آن کشته جوانان را در خاک ببین غلطان
این قاسم داماد است در خون وصال حق
یا آنکه تن حُر است صد پاره و خون افشان
آن پیکر عباس است یا کوه وقار است این
وان نعش علی اکبر یا سرو گل بُستان
چون غنچه ی شادابند چیدست به بی موسم
دست ستم اعداء پس ریخته در میدان
طفلی که ندارد شیر، دیدی که زدندش تیر
این قصه جانسوز است زین بیش مکن عنوان
این ذوذنب دین است در ظلمت کفر شوم ؟
یا رأس حسین است این بر نیزه بود تابان؟
چون در ره قرآن خود دادند سرو جان را
بر رمح عدو خوانند با آن سر و لب قرآن
روبه صفتان بینی از هیبتشان فرّار
در معرکه نام آور شمشیر به کف شیران
از تربتشان هردم چون بوی عبیر آید
از شامه کنون بشنو این بوی گل و ریحان
در دیدن روی یار بگرفته سبق از هم
در یک کفشان شمشیر، در دست دگرشان جان
چون روی پدر میخواست رأس پدر آوردند
لرزید تنم زین غم ، گردید سخن نالان
آمد چو سوی میدان پس نعش برادر دید
کسری نبود کسرا گو انکسَرَ برخوان
گوئی که چرا اشکم از دیده بود جاری
انسان مَشِمُر آن کس کین جا نشود گریان
نشناخته پای از سر در هروله سوی دوست
هم بیخبر از خویشند، در هلهله ،سرمستان
هرگز غم زینب را تشریح ندانم کرد
از آنچه تو پنداری بودست دو صد چندان
افتاد به پای اسب چون گَل که فتد بر خاک
پس از حرکت اِستاد آن دایره ی امکان
هرگز عجبی نبود آن مادر و شیر پاک
این طفل و جهاد وی این همت و آن ایمان
با خویش تصور کن آمد پدری ناگاه
بشکافته رأس ابن بگذاشته بر دامان
فرمود که ما هستیم از مهر خدا مستیم
پیمانه ی مهر او بردم به سر پیمان
شق القمر اعداء زان ضجه کند لیلی
ای یوسف خون آلود این خیمه بود کنعان
تا کشته نگردد کس، همراهی یاران بس
شرمنده مباش ازمن برگرد همین الان
گفتا که من از حقم، در حق شده مستغرق
وانگاه زحق دارم این مُلطفه و فرمان
گر برّه فرستادند در مکه به ابراهیم
کردند قبول از توهفتاد و دوتن قربان
کشتند چو طفلینش با بی گنهی آنگاه
آمد به عجب شیطان از ملعنت انسان
آید به زبان چون خاک گوید که بِکُن یاری
پس آلت جرحی کن از نوک تر مژگان
وانگاه چو بتوانی با مژه ی تر بَر کَن
از قامت این خنجر ، از پیکر آن پیکان
آبی چو به لب آری کن یاد ز حال ما
با آن جگر عطشان در معرکه ی عُدوان
گویند که ما کردیم پیکار برای حق
وز دیده ی حق بینش هرگز نبود پنهان
گر سلسله ی ایوان بگسست مدائن را
هان دست بزن ای دل در سلسله ی ایشان
ای مصطفوی بس کن این نوحه وزاری را
ترسم که ز اشک تو تجدید شود طوفان

ماریه: نام دیگر کربلا ، نینوا
ذوذنب: ستاره دنباله دار
رمح: نیزه
روز عاشورا هنگامي كه حضرت عباس (ع) از ا سب بر روي زمين افتاد، امام حسين (ع) فرمودند:
(الان انكسر ظهري و قلت حيلتي) يعني (اكنون پشتم شكست و چاره ام كم شد)
ملطفه: نامه ، فرمان
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1392/10/3 در ساعت : 23:4:53   |  تعداد مشاهده این شعر :  562


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

ابوالقاسم افخمی اردکانی
1392/10/4 در ساعت : 11:42:12
گوئی که چرا اشکم از دیده بود جاری
انسان مَشِمُر آن کس کین جا نشود گریان

درود... درودها خانم مصطفوی.
التماس دعا
مهدخت قوام مصطفوی
1392/10/4 در ساعت : 13:18:55
سلام آقای اردکانی
سرافراز فرمودید
خداوند هر لحظه پشت وپناهتان
درود بر نگاهتان.
بازدید امروز : 551 | بازدید دیروز : 13,569 | بازدید کل : 122,987,041
logo-samandehi