ایمیل :   رمز عبور :        فراموشی رمز؟  


آخرین نقدها
نام ارسال کننده : جابر ترمک
درود بر اساتید گرانقدر.... - شعر زیبای استاد و نظرات خوب اساتید را خواندم. تنها چیزی که به نظرم آ   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : ابراهیم حاج محمدی
با سلام و درود. - بر خلاف دیدگاه سرکار خانم بهرامچی بر این باورم که شاعرانگی در بیت بیت این غزل که   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صادق ایزدی گنابادی
سلام - - گرچه حقیر به استقلال بیت در غزل اعتقاد دارم و کلا چالش ایجاد کردن در خصوص عدم تناسب د   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : مهسا مولائی پناه
   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : حنظله ربانی
درود - متنی ساده بود تا شعر - هم از نظر ساختار و هم از نظر محتوا - دور از شعر بود - اشعار   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمد یزدانی جندقی
سلام محمد علی رضا پور عزیز شاعر گرانقدر . - حقیر را به خوانش اشعارتان فرا خوانده اید ؛ از حسن اعتم   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : محمدعلی رضاپور
سلام و درود بر استاد گرانقدرم جناب خادمیان عزیز! - - استادبزرگوار! فرموده تان درست است و حقیر ه   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : صدرالدین انصاری زاده
فرد اعلی نباشیم! - """""""""""""""""""""" - نمی دانم در ادبیات این کشور چه می گذرد. بهتر بگویم:   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : اله یار خادمیان
سلام و درود میلاد مسعود امام زمان بر شما مبارک باد - - جناب رضا پور عزیز بیت ششم مصرع اول   ....    لینک شعر مورد نظر

نام ارسال کننده : رضا محمدصالحی
سلام و عرض ادب - از استاد صفادل همیشه اشعار خوب خوانده ام و این بار نیز ، ضمن احترام به نظر سرکار   ....    لینک شعر مورد نظر


آرشیو کامل



Share



یک جرعه دل
تو گویی چشم من میخانه دارد
پری وش ساقی و پیمانه دارد
شراب چشم من نوشین و گیراست
به چشمم میگساری خانه دارد

تو گویی چشمهایم مست مست است
خُمار آلود و جامِ مِی به دست است
شراب چشمِ من پیر است و سرخ است
به تلخی در به روی زهر بسته است

تو گویی از دو چشمت شعله خیزد
که هر مَسلَک از این آتش گُریزد
بهارِ عمر بر سَر شاخه لرزد
که تا یک جُرعه در ساغر بریزد

نپرسیدی چرا میخانه داری ؟
به هر چشمت چرا پیمانه داری ؟
چرا تلخ است و پیر است و چو حَمراست
مِیِ ناب از کدامین شهر آری ؟

به خونِ دل شرابم سرخ گشته
غمِ دوران به چشمانم نشسته
سَبویِ دل پُر از دُرد است و جانسوز
سَرِ این کهنه باده داغ بسته

ببین ساقی به چشمم پیر گشته
دو پایش کُنجِ دل زنجیر گشته
صبوحی می کند وا پس نگوید
به خُم زهرِجگر شبگیر گشته

بَر این خونین خُمِ دل چون رود مست
نیاید آشنائی گیرَدَش دست
نمی دانی حرام است دل در این شهر؟
سبو مانده است و ساقی کاسه در دست.
کلمات کلیدی این مطلب :  ،

موضوعات : 

   تاریخ ارسال  :   1392/10/7 در ساعت : 19:50:22   |  تعداد مشاهده این شعر :  501


کسانی که این شعر را می پسندند :

ارسال نقد و نظر برای اعضا

   
ارسال نظر برای غیر اعضا







متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.

بازدید امروز : 549 | بازدید دیروز : 13,569 | بازدید کل : 122,987,039
logo-samandehi