می خواستم که در وزش ناگهان برف
امشب قصیده ای بسرایم میان برف
شاعر تر از همیشه قدم می زنم به شهر
امشب میان زمزمه ی مهربان برف
گفتم خوشا به تازگی ات ای بلوط پیر
بر تن مبارک است تو را پرنیان برف
بنگر فرود یکسره قوی سپید را
تا نا کجاست گستره ی آسمان برف
موسیقی ملایم برف است و برگ ها
زیباست جشنواره ی گنجشککان برف
هر سو شمیم باغچه ای از گل یخ است
کو فرصت مکاشفه در بوستان برف
می خوانم از تجلی قندیل ها به کوه
رسم الخط کتیبه ای از باستان برف
قندیل های یخ زده در رهگذارها
آیینه بسته نیمه شب این روشنان برف
با من به طنز گفت رفیقی به شامگاه
سوگند می خورند کلاغان به جان برف
بر دوش بادهای پریشان مسافرند
در بادها گم این رمه ی بی شبان برف
گلدسته های مسجد آدینه دیدنی ست
سر می دهد نسیم از آنجا اذان برف
اما قسم به عشق فراموش مان مباد
آن کومه های مضطرب از هر تکان برف
وقت ست تا که دست فروشان دوره گرد
بر تن کنند ترمه ی پولک نشان برف
باران اگرچه شعر تر انگیزد از زمین
یک جور دیگر ست به چشم من "آن"برف
ای کاش بود دخترک بی پناه را
در دست های یخ زده خط امان برف
او کیست او که در شب برفی شگفت خواند
یک چامه را به پرده ای از اصفهان برف
آنجا نشسته در گذر زنده رود خواند
"هرگز کسی ندیده بدینسان نشان برف"
گفتم در اقتفای"کمال" این چکامه را
این برگ سبز پیشکش آستان برف