بیاد شهدای دفاع مقدّس
از اولّین ســــــــــــــــــنگر، تا آخرین خط پدافندی
یکبار دیگر عطر بودن را در جان باورها پراکندی
من خوب یادم هست آنشب را در ایستگاه آخر دیدار
گفتی که کوله پشتی خود را داری به شوق وصل می بندی
دیدی زمین جای کبوتر نیست،شد آسمان اوج تمنّایت
وقتی که با بال و پر زخمی پرواز را از رویش آکندی
دیر آمده بودیم اما زود بر آن نگاه ساده دل بستیم
ای هم قطار عرصه های رزم ،هر چند از ما زود دل کندی
آرام رفت و توی مه گم شد تا آخرین واگن قطار امّا
تو همچنان تا آخر این راه گفتی به عهد خویش پابندی
انگار می دانستی از امشب چشم و چراغ آسمانهائی
می شد درون چشمهایت دید، اشک رضایت ،برق خرسندی
تو رفتی وامشب سکوتم را این هق هق وامانده پُر کرده است
آیا بگو این شرط انصاف است من اشک می ریزم ،تو می خندی
دیروز اگر لبریز از تردید ،امروز دیگر شک ندارم تو
در اقتدار و باور و ایمان ،راسخ تر از کوه دماوندی
رفتی و لیکن تا ابد جاریست روح تو در اعماق باورها
من ماندم و یک کهنه بغضی که سر وا کند باتو هراز چندی
موضوعات :
تاریخ ارسال :
1390/5/15 در ساعت : 14:57:24
| تعداد مشاهده این شعر :
1264
متن های ارسالی برای "نقد" توسط دارنده دفتر شعر قابل مشاهده و تایید نخواهد بود و تنها توسط مسئول بخش نقدها بررسی و تایید خواهند شد. در صورتی که میخواهید نظری را خصوصی برای صاحب اثر ارسال کنید از بخش نظرات استفاده بفرمایید.