در دل هر لحظه اش آهی غم افزا بود و بس

 سینه ها خونین و نای مردمان سیلآب درد

باطن حکامشان همرنگ خارا بود و بس

 کام دژخیم زمان ضحاک وش جام عطش

دار گُل  با ساز هر بیگانه بر پا بود و بس

 کبر بی همتای او گوش فلک را برده  بود

طینت نمرودیش در حال حاشا بود و بس

 در میان خیل مظلومان خوش نام وطن

یک نفس همرنگ و همنام مسیحا بود و بس

 برتن بی جان  صدها ساله ی این مردمان

آن مسیحا راوی باغی مصفا بود وبس

 از دل  خام  دقایق  قرنها را بر کشید

قطره ها را یک به یک تفسیر دریا بود وبس

 بهمنی بر بهمن سرد زمان جاری نمود

از دماوندی که سازش ساز احیا بود وبس

 آن ید بیضا به بهمن شور و حالی تازه داد

نای ابراهیمیش داوود دلها  بود و بس

 بعداز آن بهمن دگر یک کهکشان آوازه بود

دامن پر مهر اومحراب گرما بود و بس

 سراینده : فهیم بخشی

بیرجند

بهمن1392